نقد و بررسی فیلم Logan در مجله تخصصی نقد و بررسی راتن تمیتوز

بدترین گناهی که فیلمی اقتباسی براساسِ کاراکتر و دنیایی مشهور که ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارد می‌تواند مرتکب شود، عدم پایبند ماندن به آن ویژگی‌هاست. عدم پایبند ماندن به چیزهایی که فلان کاراکتر را در منبع اصلی به کاراکتر خارق‌العاده‌ای تبدیل کرده‌اند. اما این گناهی بود که فاکس از ابتدای آغاز به کارِ سری فیلم‌های «افراد-ایکس»‌اش آن را مرتکب می‌شد.

مخصوصا در خصوص دوتا از پرطرفدارترین کاراکترهای نه تنها کامیک‌بوک‌های «افراد-ایکس»، بلکه تاریخ این مدیوم: وولورین و ددپول. خوشبختانه بعد از فاجعه‌‌ای مثل بستن دهانِ ددپول در بدترین فیلم مجموعه که آدم حتی از فکر کردن به آن هم شاخ درمی‌آورد (مثل این می‌ماند که طرز فکر نهیلیستی جوکر را از او بگیرید)، آنها بالاخره سر عقل آمدند و با ساخت فیلم مستقلی براساس این ضدقهرمانِ دهان گشاد، نشان دادند که پایبند ماندن و وفادار بودن به ویژگی‌های منحصربه‌فرد یک کاراکتر و آی‌پی، به چه نتیجه‌ی پرطرفدار و تحسین‌برانگیزی که تبدیل نمی‌شود. بعد از موفقیت «ددپول»، نوبت وولورین بود تا با «لوگان» (Logan) حقش را بعد از ۱۷ سال آزگار از سینما بگیرد. 

حقی که در تمام این سال‌ها به‌طرز افسوس‌برانگیزی مدام پایمال می‌شد. درجه‌بندی سنی ۱۳ سالِ  فیلم‌های «افراد-ایکس» همیشه بزرگ‌ترین سد راه وولورین برای شکوفا شدن بوده است. حالا شاید این درجه‌‌ی سنی برای دیگر کاراکترهای افراد ایکس قابل‌درک به نظر برسند، اما وولورین همان گرگ انسان‌نمای خشمگینی است که بیشتر از هرچیزی به خاطر چنگال‌های تیز و برنده‌اش و علاقه‌ و اجبار فراوانش به استفاده از آنها معروف است. کسی که وقتی پاش بیافتد با این چنگال‌ها چنان بلایی سر بدنِ دشمنانش می‌آورد که قاتلان فیلم‌های اسلشر را به شگفتی و تحسین وا می‌دارد. اما تلاش استودیو برای جذب تماشاگران کم سن و سال‌تر، باعث شده بود تا هیچ‌وقت وولورین را در وولورینی‌ترین حالتش نبینیم.

چیزی که طبیعت فیلم Logan را برای بیننده جذاب می‌کند، حال و هوای کاملا مستقل اثر از دنیای فعلی مارول است. یعنی نه دیگر از آن تهدیدات جهانی و فرابشری خبری است و نه از وقایع مضحک سناریوی مرتبط با جنگ داخلی. قرار هم نیست که یک دل سیر قهرمان بازی و انفجارهای بزرگ ببینید. مسیری که سناریوی کلی فیلم Logan در آن قرار گرفته، رنگ و بوی تازه‌ای دارد. ابرقهرمان و شخصیت اصلی داستان سال‌ها از دوران اوجش فاصله گرفته و حالا حتی تلاشی هم برای قهرمان‌بازی نمی‌کند.

اتفاقات مرتبط با مردان ایکس هم در سناریوی فیلم logan تنها در حد یک خاطره از آن یاد می‌شود. حالا حتی زخم‌های کوچک ولورینِ بزرگ هم برای ترمیم نیاز به زمان زیادی دارد. کسی که پیش‌تر راه‌های به شدت کمیابی برای کشتنش وجود داشت و حالا چند زخم ساده می‌تواند در بدنش میکروبی شده و برای ماه‌ها او را زمین‌گیر کند. حقیقت فیلم Logan این است که حالا او پا به سن گذاشته و دیگر آن ابرقهرمان بی‌اعصاب سابق نیست. پیری با او کاری کرده که باقی عمرش را در کنج خانه‌ای ظاهرا مخروبه سپری کرده و از اطرافیانش مراقبت کند؛ تا در نهایت دفترچه عمرش به پایان رسیده و غزل خداحافظی را بخواند. منتها همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم؛ قرار نیست سرگذشت هیوجکمن در نقش ولورین به همین سادگی‌ها تمام شود.

تم مستقل فیلم Logan شباهت زیادی با سریال‌های شبکه نتفلیکس دارد؛ یعنی ابرقهرمان داستان هیچ اصراری بر نمایان کردن قدرت‌هایش ندارد. تهدید اصلی داستان هم در حد و اندازه‌ای نیست که بخواهد کره زمین را هدف قرار داده یا حتی جماعتی را به کام مرگ بکشاند. کاملا برعکس؛ ضدقهرمان داستان اصلا ویژگی خارق العاده‌ای ندارد. از طرفی سناریوی کلی فیلم Logan هم قرار نیست به جزئیات این تهدید بپردازد؛ هدف از فیلم Logan همان دختربچه‌ای است که در تریلرهای پیش از عرضه حسابی دل طرفداران را خرسند کرده بود.

پدری که دوره‌ای برای خودش برو و بیایی داشته و حالا پا به سن گذاشته؛ منتها حاصل این پدر، دختر بچه‌ای می‌شود که به معنای واقعی کلمه، تمام ویژگی‌های پدر را درنوردیده و حتی قابلیت‌های او را ارتقا داده است. ماجرا از جایی شروع می‌شود که گروهی در نقطه‌ای از کشور مکزیک، طی آزمایشاتی بی‌رحمانه کودکانی را در قالب سلاح کشتارجمعی پرورش می‌دهند تا دقیقا همانند یک کالا آن‌ها را به فروش برسانند. در این بین پرستاری پیدا می‌شود که نمی‌خواهد این کودکان به سرانجام شوم‌شان برسند و در نتیجه به نحوی آن‌ها را آزاد می‌کند. لورا (فرزند لوگان) به همراه پرستار عازم سفری می‌شود که او را به سمت پدرش می‌کشاند تا در نهایت پرستار جان این کودکان مظلوم را به دستان پیر لوگان بسپارد. ولورینی که اکنون‌ نه‌تنها قابلیت ایستادگی در مقابل تهدید داستان را ندارد، بلکه برای هم‌سفر شدن با این عجایب دست‌ساز نیز کمی بیش‌ از حد پیر است.

 در میان آثار کمیک‌بوکی به ندرت می‌توان نمونه‌ای را یافت که در آن محوریت داستان یک ابرقهرمان مسن باشد. اصلا ذات یک فیلم ابرقهرمانی را ویژگی‌های خارق العاده کاراکتر داستان تشکیل می‌دهد؛ حال اگر این ویژگی‌ها از آن کاراکتر فاکتور گرفته شود محیط کلی اثر کمی به چالش کشیده می‌شود. مشکل اصلی این است که فیلمی مانند Logan در مرحله اول می‌خواهد کمیک‌بوکی و تخیلی باشد و حالا مسن بودن شخصیت اصلی کمی روایت داستان را به چالش کشیده است و می‌توان گفت که فیلم Logan از این ریسک بزرگ نه سربلند، اما رو سفید بیرون آمده و شما را در اکثر سکانس‌ها غافل‌گیر می‌کند.

تماشای لوگانی که لنگ لنگان مسیر خیابان‌ها را طی می‌کند و دیگر به مانند گذشته قادر به ترمیم زخم‌هایش نیست، کمی ناراحت کننده به نظر می‌رسد و مخاطب هم در نگاه اول کاملا متوجه می‌شود که در اثری مانند فیلم Logan نباید انتظار جنگ‌ها و جدل‌هایی در ابعاد بزرگ را داشت. بلکه حرف اصلی اثری مانند فیلم Logan بار درامی است که حالا به واسطه عناصر جدید ابرقهرمان داستان شکل گرفته و در نتیجه انتظار هر چیزی را از پایان فیلم می‌توان داشت. پایانی که نه احتمالا، بلکه قطعا سرانجام نامتشابهی نسبت به سایر ساخته‌های مارول و کلا آثار کمیک‌بوکی دارد.

 «لوگان» آشوب روانی کاراکترها و دنیای به‌هم‌ریخته‌شان را قابل‌لمس می‌کند. فیلم سعی نمی‌کند با بهانه‌ی «این یه فیلم کامیک‌بوکیه دیگه»، آنها را ساده‌سازی کند. برخلاف فیلم‌های قبلی «افراد ایکس» که همیشه نیرویی بود که به قهرمانان اجازه می‌داد تا در لحظه‌ی آخر پیروز شوند، «لوگان» فضای گل‌آلودتری دارد. فیلم اگرچه از ساختار آشنای فیلم‌های کامیک‌بوکی بهره می‌برد، اما صحنه‌های اکشن و احساسی‌اش هیچ‌وقت به عنوان تفریح و سرگرمی ارائه نمی‌شوند.

سرهای قطع‌شده و خون خونریزی‌های فراوان فیلم بیشتر از تلاشی برای وفادار بودن به شخصیت وولورین، وسیله‌ای برای رنگ‌آمیزی واقعیت ترسناک و تلخی است که معمولا در دیگر فیلم‌های این ژانر نادیده گرفته می‌شوند. این موضوع را می‌توانید در عصبانیت لوگان با دیدن کامیک‌بوک‌های «افراد ایکس» ببینید. داستان‌هایی که درد و رنج واقعی این کاراکترها را بازتاب نمی‌دهند. به خاطر همین است که فیلم بارها و بارها در طول فیلم روی زخم‌ها و سوراخ‌ گلوله‌های روی بدن وولورین تمرکز می‌‌کند تا تقلا و نزاع بیرونی و درونی او را توی ذهن تماشاگرانش حک کند و در نمایش این تنزل و سقوط به حدی قوی است که تماشای آن را به کار نه چندان راحتی تبدیل ‌می‌کند.

بعد از «مد مکس: جاده‌ی خشم» که انتظارات از سینمای اکشن را به‌طرز نجومی بالا برد، اکشن‌های «لوگان» برخی از بهترین و پرمعنی‌ترین زد و خوردها و بکش‌بکش‌هایی را دارد که سینما تاکنون ارائه کرده است. در فیلم‌های قبلی «افراد ایکس» و همه‌ی فیلم‌های مارول، عمل کشتن هیچ وزنی ندارد. آدم‌های کشته شده در زیر دست و پای نبرد ابرقهرمانان و دشمنانشان به‌طور واضح نشان داده نمی‌شوند. با جرات می‌توانم بگویم خنده‌دارترین سکانس اکشنِ هزاره‌ی سوم، جنگ فرودگاه در «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» است.

نبردی که بین چندتا دوست و رفیق اتفاق می‌افتد، باید از اهمیت فوق‌العاده بالایی بهره ببرد و حاوی ضربه و جدبیت باشد. اما قضیه به حدی شل و ول و غیرجدی بود که اجازه نمی‌داد فوریتِ به جان هم افتادن یک سری ابرقهرمان را باور کنیم. «لوگان» اما در تضاد مطلق با «جنگ داخلی» قرار می‌گیرد و مثال بارز اجرای درست اکشن است