لبهٔ فردا (Edge of Tomorrow) محصول سال ۲۰۱۴ فیلمی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی با بازی ستارگانی چون تام کروز و امیلی بلانت می‌باشد. این فیلم به کارگردانی داگ لیمان و اقتباسی از رمان ژاپنی فقط باید بکشی از هیروشی ساکورازاکا می‌باشد. ماجرای این فیلم در زمانی از آینده که در آن زمین توسط یک نژاد بیگانه مورد هجوم قرار گرفته است اتفاق می‌افتد. کروز در نقش بیل کیج ایفای نقش می‌کند. یک افسر روابط عمومی، بدون هیچ تجربه جنگی که توسط مافوق خود دستور دارد در خط مقدم یک عملیات بسیار مهم علیه بیگانگان شرکت کند. اگرچه او در میدان جنگ کشته می‌شود، اما خود را گرفتار یک حلقه زمانی می‌بیند که با هربار کشته شدن او را به روز قبل از جنگ باز می‌گرداند. برای جلوه‌های ویژه این فیلم از نه شرکت کمک گرفته شد و بیش از ۳۷۰ میلیون دلار در اکران جهانی فروش داشت و نقدهای مثبتی از منتقدان دریافت کرد.

خلاصه داستان: داستان این فیلم درباره سربازی به نام ویل کیج (با بازی تام کروز) است که در آینده‌ای نزدیک پس از کشته شدن در جنگی علیه بیگانگان، بار دیگر زنده می‌شود و به موقعیت قبلی خود باز می‌گردد، این امر باعث می‌شود تا او با هر بار کشته شدن توانایی خود را نیز افزایش داده تا حتی بتواند به گونه‌ای سرنوشت خود را تغییر دهد.

« لبه فردا » براساس یک انیمه ژاپنی به قلم هیروشی ساکورازاکا به نام « تنها چیزی که نیاز داری کشتن است » ساخته شده است. پس از خرید اقتباس سینمایی این اثر توسط کمپانی برادران وارنر، به دلیل موفقیت های مالی عظیمی که فیلم « جنگ جهانی زد » کسب کرده بود، تلاش های بسیاری صورت گرفت تا نقش اصلی فیلم به برد پیت برسد اما پس از اینکه وی به دلایل مختلف از بازی در نقش اصلی فیلم انصراف داد، نوبت به تام کروز رسید تا به عنوان بازیگر اصلی مرد فیلم انتخاب شود و داگ لیمان نیز به عنوان کارگردان کار خود را آغاز کند. لیمان پس از قبول وظیفه کارگردانی « لبه فردا » ابتدا دو سوم از داستان ارجینال ساکورازاکا را تغییر داد زیرا معتقد بود که این داستان پتانسیل لازم برای تبدیل شدن به یک بلاک باستر را ندارد! به همین جهت فیلمنامه بارها توسط افراد مختلف بازنویسی شد و اثر کنونی در مقایسه با اثر ارجینال، تفاوت های نسبتاً زیادی در خود ایجاد کرده است.

داستان فیلم درباره گروهی از موجودات بیگانه می باشد که قصد انهدام زمین را دارند و حال گروهی نظامی تحت عنوان ” نیروی دفاع متحد ” وظیفه مقابله با این موجودات عجیب و غریب را دارند تا سیاره زمین را از شر آنها خلاص نمایند. ویلیام کیج (تام کروز) سخنگوی تحلیل گیر ارتش امریکا می باشد که او نیز مانند همه انسانهای سیاره زمین درگیر مسائل مربوط به این جنگ عظیم می باشد اما ژنرال بریگام ( برندن گلیسون ) او را مجبور می کند که به نیروهای مقاومت بپیوندد در صورتی که کیج ابداً یک سرباز آموزش دیده نیست و حتی توان استفاده مناسب از سلاحی که در اختیارش قرار می دهند را هم ندارد. با اینحال وی به همراه گروهی دیگر به میدان جنگ اعزام می شوند و در این محل به سرعت توسط مهاجمین قلع و قمع می شوند! اما زمانی که کیج در این جنگ کشته می شود، بلافاصله در مقر UDF از خواب بر می خیزد و به نوعی هربار که او خود را به صحنه جنگ می رساند و کشته می شود، در این محل از خواب بر می خیزد. این ویژگی کمک می کند تا کیج بتواند استراتژی های جنگی بهتری را در مقابله با رفتار مهاجمین به کار بگیرد و از عهده نابودی آنان برآید اما مشکل اینجاست که کیج ابدا یک سرباز ورزیده نیست و نمی تواند یک قهرمان باشد. با اینحال زمانی که او با یک سرباز آموزش دیده و حرفه ای به نام ریتا ( اِمیلی بلانت ) آشنا می شود، در کنار او آموزش های نظامی می بیند و …

یکی از امتیازات مثبتی که « لبه فردا » دارد، حضور داگ لیمان به عنوان کارگردان فیلم بوده است. لیمان کارگردان باهوشی است و مهمترین ویژگی اش، اهمیت به روایت داستان واصطلاحاً قصه گویی است. وی در کارنامه هنری اش آثار اکشن پرفروشی از جمله « هویت بورن » و همچنین کمدی خوش ساخت « Swingers » را دارد که در تمامی این آثار روایت داستان و قصه گویی نقش بسزایی داشته است. « لبه فردا » که جدیدترین فیلمِ لیمان محسوب می شود نیز دارای چنین ویژگی مثبتی است که راه این اثر را از دیگر همتایانش جدا می سازد و باعث می شود تا فیلم یک سر و گردن بالاتر از آثار اکشن پر خرج روز سینما که اکثرا دچار ” بی مغزی ” هستند باشد.

فیلمنامه « لبه فردا » تنها به دنبال بهانه ای برای محیا کردن بستر جنگ میان زمینی ها و بیگانگان نبوده است. در فیلمنامه چند بار بازنویسی شده « لبه فردا » ، ما با قهرمانی مواجه هستیم که برخلاف روند رایج اینگونه آثار، ابداً شبیه یک قهرمان نیست و اتفاقاً بسیار ساده و ترسو معرفی می شود. لیمان به خوبی در معرفی کیج به عنوان بازیگر اصلی فیلم، از اضافه گویی و اغراق در به تصویر کشیدن این شخصیت خودداری کرده و ویژگی های قهرمانانه بیهوده ای را بی جهت به وی تزریق نکرده است. کیج نه از سلاح و فنون جنگی سر در می آورد و نه از قواعد جنگ اطلاعات مفیدی دارد. وی تنها یک قربانی در این مسیر بوده که حالا باید با تمام مشکلات بسازد و از پس آنها برآید. خوشبختانه تماشاگر با توجه به اینکه کیج رفتاری منطقی دارد و فیلم هم او را به یکباره تبدیل به ارتشی یک نفره نمی کند، بسیار راحت و بدون هیچگونه مشکلی با او ارتباط برقرار می کند.

در مقابل کیج، شخصیت ریتا با بازی اِمیلی بلانت قرار دارد که حضور او نیز موثر بوده است. معمولاً در آثار بلاک باستری ، به حضور بازیگران زن توجه ویژه ای نمی شود و اغلب از آنها به جهت فروش بیشتر در گیشه های سینما استفاده می شود اما شخصیت ریتا در « لبه فردا » بیشتر از یک صرفاً ” حضور ” است. ریتا علاوه بر حضور مستمر در صحنه های اکشن فیلم، در پیشبرد درامِ داستان نیز نقش بسزایی داشته و رابطه میان او و کیج نیز یکی از نکات مثبت « لبه فردا » محسوب می شود که هرگز برای تماشاگر آزار دهنده نیست.رابطه میان کیج و ریتا شاید در وهله اول چندان دلچسب به نظر نرسد اما لیمان به آرامی این دو را در طول مدت زمان فیلم به یکدیگر نزدیک کرده و باعث شده که یکی از بهترین روابط میان زن و مرد در یک اثر بلاک باستری در سالهای اخیر رقم بخورد که آزار دهنده نیست و اتفاقاً بسیار جذاب و دلنشین از آب درآمده است.

فارغ از شخصیت پردازی مناسب فیلم ( البته در مقیاس یک اثر اکشن ) ، « لبه فردا » ایده های جذابی هم در زمینه بازگشت به گذشته و به عبارتی سفر در زمان مطرح کرده که شمشیری دو لبه محسوب می شده است. این ایده می توانست با بررسی دقیق به نقطه قوت فیلم تبدیل شود ( اتفاقی که برای فیلم « لوپر » رخ داد ) و یا می توانست عامل اصلی ضعف و سردرگمی مخاطب باشد که وضعیت « لبه فردا » به مورد اولی نزدیک تر می باشد هرچند که در این زمینه عالی نیست. فیلم با مطرح کردن موضوع جابجایی زمان، مفاهیمی همچون علاقه ، مسئولیت و احساس را به داستان اضافه کرده که شاید روی کاغذ می توانسته لوس باشد اما در اجرا به لطف هوشمندی لیمان، از این کلیشه فرار کرده است.

در بخش اکشن، « لبه فردا » چشم نواز و پر خرج است و این ولخرجی تهیه کنندگان به خوبی در میدان های نبرد خودنمایی کرده است. کیفیت CGI به کار رفته در ساخت جلوه های ویژه فیلم بسیار بالا بوده و کارگردانی لیمان در این صحنه ها نیز قابل ستایش است. خوشبختانه اکشن در « لبه فردا » به هیچوجه باعث سردرد و یا سردرگمی مخاطب نمی شود و البته مشاهده سه بعدی این صحنه ها نیز لطف تماشایش را دو چندان می کند.

تام کروز یکی از کسانی بود که در چند هفته گذشته باعث نگرانی کمپانی وارنر از بابت کاهش محبوبیتش در میان مخاطبین سینما ( براساس نظرسنجی های مختلف ) شده بود. این نگرانی ها حتی به مرحله ای رسید که کمپانی قصد داشت زمان اکران فیلم را به وقت دیگری موکول کند و در واقع به زمان ” بی رقیب تری ” موکول نماید. کروز در « لبه فردا » مانند دو دهه ی اخیر پر انرژی و خستگی ناپذیر ظاهر شده و اما یک تفاوت بارز با آثار اکشنی که در سالهای اخیر در آنها ایفای نقش کرده دارد و آن اینکه در اینجا وی از پس درامِ فیلم و رابطه با لیتا نیز به خوبی برآمده است و این بخش از داستان را برای تماشاگر تبدیل به سوهان اعصاب نکرده است. « لبه فردا » دلیل خوبی هست برای اینکه به کمپانی ها ثابت کند تام کروز کماکان برای حضور در آثار اکشن بهترین گزینه محسوب می شود. اِمیلی بلانت در نقش ریتا نیز مکمل خوبی برای کروز بوده است. اصولاً کمتر دیده شده که بلانت در ایفای نقشی کوتاهی کرده باشد و یا کم فروغ ظاهر شده باشد . وی در « لبه فردا » نیز بار دیگر حضوری موثر را تجربه کرده است. بلانت از جمله بازیگرانی است که هم می تواند در نقش ملکه ویکتوریا فیلم « ویکتوریای جوان » خوش بدرخشد و هم اینکه در نقش یک نظامی حرفه ای در « لبه فردا » قابل توجه باشد.

« لبه فردا » اثری جذاب و تماشایی است که به شعور مخاطبینش توهین نمی کند. فیلم ابداً شاخ و برگ اضافی به داستان اضافه نمی کند و بی جهت المان های آخرالزمانی که بعضاً محتوایی فلسفی به خود می گیرند را هم به فیلمنامه اضافه نکرده است. « لبه فردا » یک اکشن با کلی صحنه های جنگ میان انسانها و ربات هاست که در این میان یک رابطه جالب و دلنشین هم میان کیج و ریتا ضمیمه داستان شده تا ارزش فیلم دو چندان باشد. تماشای « لبه فردا » برای کسانی که علاقه وافری به ژانر اکشن دارند توصیه می شود و مطمئن باشند که بعد از مدتها می توانند یک اثر بلاک باستری تماشایی را شاهد باشند که خستگی را از تن خارج می کند به شرط اینکه به این نکته آگاه باشید که شما در حال مشاهده یک اثر اکشن بلاک باستری هستید!