فیلم هفت (Seven) که گاهی به صورت SE7EN نیز نوشته می‌شود، محصول سال ۱۹۹۵ کمپانی آمریکایی نیو لاین سینما، یک فیلم روانشناسانه آمریکایی است که عناصری از ژانرهای جنایی و وحشت را در هم آمیخته است. ستاره‌های این فیلم را براد پیت و مورگان فریمن، به همراه گوئینت پالترو، رونالد لی ارمی، جان کریستوفر مک‌گینلی، و کوین اسپیسی تشکیل می‌دهند. کارگردانی فیلم را دیوید فینچر بر اساس فیلمنامه‌ای از اندرو کوین واکر انجام داده است.


ماجرای فیلم هفت از این قرار است: در شهری که در طول فیلم متوجه نام آن نمی شویم یک قاتل زنجیره ای پیدا می شود که به شکل عجیب و غریبی آدم می کشد. ویلیام سامرست با بازی مورگان فریمن که چیزی تا بازنشستگی اش باقی نماده و دیوید میلز با بازی برادپیت (پلیس تازه کار و آرمانگرا) مامور یافتن قاتل زنجیره ای می شوند. آن ها پی میبرند که قاتل مقتولانش را بر اساس هفت گناه کبیره (تکبر، طمع، شهوت، غضب، شکم پرستی، حسد و تنبلی) هستند به قتل می رساند و آن ها را طوری از بین می برد که یاداور گناهی باشد که مرتکب شده اند. دو کارگاه بالاخره موفق به یافتن خانه قاتل می شوند اما قاتل از آن ها باهوش تر است..

فیلم هفت یا سون ساخته دیوید فینچر شاید یکی از بهترین فیلم های ساخته شده دراین ژانر باشد. یعنی ژانر معمایی و درام جنایی.

فینچر در سون یک فیلم اریک و گنگ و دینی را به نمایش در می آورد. طوری صحنه های فیلم را تنظیم کرده اند تا به راحتی درک فیلم برای بیننده راحت باشد.


فیلم سون یا هفت درباره هفت گناهی که در تمام ادیان آمده است بحث میکند. هفت گناه (شکم پرستی، طمع، تنبلی، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهی که ما بارها و بارها با اون مواجه بودیم. هفت گناهی که به گفته ادیان مختلف مجازاتش فقط مرگ است.


این فیلم به بحث در مورد این هفت گناه میپردازد.


درباره هفت گناه :


گناه اول: غرور


تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث. غرور از واژه‌ی لاتین Superbia به معنای تکبر،‌ خودبینی، نخوت، گستاخی می‌آید.

تعریف کلیسای کاتولیک: احترام به نفسی که از حد خارج شود و بالاتر از عشق به خدا قرار گیرد. بر خلاف فرمان نخست از ده فرمان است (به جز من خدایی نخواهی داشت)،‌ و همین احساس بود که سبب طغیان ملایک و سقوط لوسیفر (ابلیس) شد.

از نظر اوگوستین قدیس: غرور عظمت نیست،‌ بادسری است. آنچه باد می‌کند بزرگ به نظر می‌رسد، اما در واقع بیمار است.

پندی از دائو دِ جینگ: بهتر است جام را لبریز نکنیم تا مجبور نشویم وزن سنگین آن را حمل کنیم.

اگر کاردی را بیش از حد تیز کنیم،‌ تیغ آن زود کند می‌شود.

اگر خانه پر از زر و یشم باشد، صاحبانشان نمی‌توانند آن‌ها را امن نگه دارند.

وقتی ثروت و افتخار به تکبر بینجامد، بی‌تردید شر به دنبال خواهد داشت.

وقتی کاری را انجام می‌دهیم و ناممان کم‌کم پرآوازه می‌شود، حکمت حکم می‌کند که به محض انجام آن وظیفه، به درون گمنامی واپس بنشینیم.


گناه دوم: طمع


تعریف در فرهنگ لغت: از واژه‌ی لاتین Avaritia، نام مؤنث: شیفتگی زیاد نسبت به پول، خساست،‌ لئامت، بدجنسی

تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان نهم و دهم از ده فرمان است (به زن همسایه‌ات طمع نکن. به خانه‌ همسایه‌ات طمع نکن.) میل و تمنای بیش از حد نسبت به لذات یا مال دنیا.

از نگاه سنکای فیلسوف : فقیر همیشه چیزی می‌خواهد، ثروتمند زیاد می‌خواهد، حریص و آزمند همه‌چیز را می‌خواهد.

متنی درباره بحران اقتصادی کشورهای شرق آسیا درسال ۹۹۷:دلالان سهام می‌خریدند و می‌فروختند و مطمئن بودند که دنیا عوض نمی‌شود، چرا که فقط باید مدام بیشتر سرمایه‌گذاری می‌کردند و رشد ثروتشان را تماشا می‌کردند. به آسیبی که به وجه رایج مالزی وارد می‌کردند، اهمیت نمی‌دادند. ناگهان ۵۰۰ میلیارد دلار از چرخه‌ اقتصادی ناپدید شد. زمانی که باید توضیحی به تمام کسانی می‌دادند که با آن همه بدبختی این همه سال پول جمع کرده بودند و سرمایه‌شان ناگهان به باد رفت، گفتند:«تقصیر بازار است.» اما در واقع، خودشان بازار بودند.


گناه سوم: شهوت


تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، مشتق از واژه‌ی لاتین Luxuria به معنای هرزگی، هوسرانی، شهوترانی

تعریف کلیسای کاتولیک: تمنای مفرط نسبت به لذات جنسی. این تمنا و رفتار متعاقب آن هنگامی مفرط محسوب می‌شود که در خدمت اهداف الهی نباشد؛ یعنی تقویت عشق متقابل میان زن و شوهر، و آوردن فرزند. بر خلاف فرمان ششم از ده فرمان است (گناه بی‌عفتی را مرتکب نخواهی شد)

از نظر هنری کیسینجر: هیچ چیز شهوت‌آورتر از قدرت نیست.

دائو دِ جینگ می‌گوید: روح حساس و جسم حیوانی را یکجا نگه دارید تا از هم جدا نشوند.

نیروی حیاتی را مهار کنید تا بار دیگر به نوزادی مبدل شوید.

اگر تخیلات اسرارآمیز را از خیال خود برانید، آنگاه بی‌آشوب می‌شوید.

خود را پاک کنید و برای رازها به دنبال پاسخ‌های روشنفکرانه نباشید.

وقتی حس تشخیص به چهار گوشه‌ی ذهن نفوذ کند، نخواهید شناخت آنچه را زندگی می‌بخشد و زندگی را حفظ می‌کند.

آنچه زندگی می‌بخشد، مدعی مایملکی نیست. سود می‌رساند،‌ اما در تمنای سپاس نیست. فرمان می‌دهد،‌ اما در جستجوی اقتدار نیست. این همان است که به آن می‌گویند‌ (کیفیت اسرارآمیز)


گناه چهارم: خشم



تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین Ira به معنای غیظ، خشم، غضب، خروش، میل به انتقام.

تعریف کلیسای کاتولیک: خشم فقط بر دیگران وارد نمی‌شود، بلکه اگر کسی بگذارد نفرت در قلبش بذر بپاشد، خشم می‌تواند نصیب خودش شود. در این صورت اغلب کار فرد به خودکشی می‌رسد. باید بپذیریم که مجازات و اجرای آن با خداست.

در موسیقی پاپ برزیلی: مادام که توانی در قلبم هست،‌ چیز دیگری نمی‌خواهم جز انتقام! انتقام! انتقام! به سوی قدیسان فریاد برمی‌آورم: باید بغلتید همچون سنگ‌هایی که بر جاده می‌غلتند، بی‌آنکه هرگز مکانی برای آرمیدن داشته باشید. (لوپیسینو رُدریگز)

از زبان ویلیام بلیک: از دست دوستم عصبانی بودم، به او گفتم و خشمم رفت. از دست دشمنم عصبانی بودم، به او نگفتم و خشمم بیشتر شد.

پندی از دائو دِ جینگ: تمام جنگ‌افزارها، ابزارهای شر هستند و مطلقاً به کار شاه خردمند نمی‌آیند. او فقط هنگامی از این جنگ‌افزارها استفاده می‌کند که ضرورت ایجاب کند. او آرامش و آسودگی را ارج می‌نهد؛ پیروزی با زور جنگ‌افزارها را نمی‌خواهد.

لازم دانستن جنگ‌افزارها، علامت آن است که انسان از کشتن انسان‌های دیگر لذت می‌برد، و آنکه از کشتن لذت می‌برد، سزاوار حکومت بر یک امپراتوری نیست.

وقتی می‌خواهیم کسی را ضعیف کنیم، نخست باید به او قدرت بدهیم. اگر بخواهیم شکستش بدهیم،‌ نخست باید بلندش کنیم. اگر بخواهیم محرومش کنیم،‌ نخست باید هدایایی به او بدهیم. این را بصیرت محیلانه می‌نامند.

این‌گونه است که فروتن و ضعیف، بر قلدر و نیرومند غلبه می‌کند.


گناه پنجم: شکم پرستی !


تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین gula. پرخوری و پرنوشی بیش از حد، ولع، حرص.

تعریف کلیسای کاتولیک: میل مفرط به لذات وابسته به خوراک یا آشامیدنی‌ها. انسان باید از غذاهایی که برای سلامت مضر است،‌ اکراه داشته باشد. انسان نباید بیش از همراهانش به غذا توجه و میل نشان دهد. مستی سبب زوال شعور می‌شود و گناهی کبیره است.

از نظر پیتر دِ وریس : شکم‌پرستی بیماری است؛ به معنای آن است که چیزی از درون ما را می‌بلعد.

پندی از دائو دِ جینگ: سی پره به هم متصل می‌شوند و چرخی را می‌سازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه می‌دهد. جامی از سفال بسازید. اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمی‌آید. اتاق بدون فضای خالی در و پنجره قابل استفاده نیست.

می‌توان شی‌ای ساخت، اما فضای خالی درون شیء است که آن را مفید می‌کند.


گناه ششم: حسد


تعریف در فرهنگ لغت: از واژه‌ی لاتین invidia. آمیزه‌ درد و خشم؛ احساس عدم رضایت از خوشبختی و موفقیت فرد دیگر؛ میل به داشتن آنچه دیگران دارند.

تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان دهم است (تو چشم به خانه همسایه‌ات نمی‌دوزی). نخستین بار در سفر آفرینش کتاب مقدس، ‌در داستان قابیل و برادرش هابیل ظاهر می‌شود.

از نظر جُوانی پاپینی نویسنده: بهترین انتقام از آن‌هایی که می‌خواهند من به پستی کشیده شوم، این است که تلاش کنم به قله بلندتری پرواز کنم. شاید بدون انگیزه کسی که می‌خواهد روی زمین بمانم، انگیزه زیادی برای بالا رفتن نداشته باشم. فرد واقعاً خردمند از این هم پیش‌تر می‌رود: از بدنامی خودش برای ویرایش بهتر تصویرش و حذف کردن سایه‌هایی که نور بر صورتش ایجاد کرده استفاده می‌کند. بدین ترتیب، فرد حسود بی آنکه بخواهد، همکار تکامل او می‌شود.


گناه هفتم: تنبلی


تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین Prigritia. کراهت از کار، کاهلی، تن‌آسایی .

تعریف کلیسای کاتولیک: تمامی موجودات زنده‌ای که می‌جنبند، باید نان روزانه‌شان را با عرق جبین به دست آورند و همواره به فکر نتایج سهل و فوری نباشند. تنبلی یعنی فقدان تلاش جسمی یا معنوی، که روح را به انحطاط می‌کشد و منجر به اندوه و افسردگی می‌شود.

جامعه‌شناسی تنبلی: کسی که بیش از حد کار می‌کند و هم کسی که حاضر نیست کار کند، رفتار مشابهی دارند، می‌‌خواهند از مشکلات ذاتی انسان‌ها فرار کنند، نمی‌خواهند درباره‌ حقیقت و مسئولیت‌های زندگی طبیعی فکر کنند.

از نظر آیین بودا: بنا به سنت، تنبلی از اصلی‌ترین موانع بیداری روح است. به چند شکل تجلی می‌یابد: تنبلی در رفاه، که باعث می‌شود همواره یک جا بمانیم. تنبلی دل، وقتی احساس یأس و بی‌انگیزگی می‌کنیم. و تنبلی تلخی، وقتی هیچ چیز برایمان مهم نیست و دیگر بخشی از این دنیا نیستیم.


پندی از دائو د جینگ: سالک خودش را با راه تطبیق می‌دهد. انسان درستکار با تقوا سازش می‌کند. آن که چیزی از دست می‌دهد، با فقدان سازش می‌کند. راه با شادی می‌پذیرد کسی را که با راه سازش می‌کند. تقوا انسان درستکار را می‌پذیرد. آن که تسلیم فقدان شود، فقدان او را جذب خویش می‌کند.


پس، در پایان سال ۲۰۰۷: اغلب از خود می‌پرسیم: شوق و الهام از کجا می‌آید؟ شور زندگی کجاست؟ این همه تلاش به زحمتش می‌ارزد؟ تمام سال سعی کردم مرزهایم را پشت سر بگذارم، روزی خانواده‌ام را تأمین کردم، رفتار خوبی داشتم، اما باز هم به جایی که می‌خواستم نرسیدم.

رزم‌آور نور می‌داند که بیداری فرایندی طولانی است و باید مراقبه را با کار متعادل کرد برای رسیدن به مقصد. آنچه او را متحول می‌کند، تأمل بر آنچه به دست نیاورده نیست: این پرسش بذر انفعال و بی‌کنشی را در خود دارد. بله، شاید همه کار را درست انجام داده باشیم و نتیجه ملموس نباشد، اما مطمئنم که نتایجی در کار است. به یقین در مسیر مشخص خواهد شد، به این شرط که الان تسلیم نشویم.


نگاهی کامل به داستان


(اخطار: این بررسی حاوی نکاتی است که انتهای داستان را برای کسانی که فیلم را ندیده اند لو می دهد)


داستان اصلی فیلم مثل همیشه در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق می افتد. که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفه ای بیان و به بیننده منتقل میشود. داستان درباره قاتل زنجیره ایست که در ادامه در موردش نقل خواهد شد. و در پی آن است که این افراد که یکی از هفت گناه کبیره در آنها وجود دارد به سزای اعمالشان برسند.


داستان فیلم از نمایی باز ازخانه کارگاه ویلیام سامرست، کاراگاه سال خورده و بازنشسته، شروع مشود که در حال اماده شدن برای رفتن به محل جنایت است که در اینجا با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم.

دیوید میلز که با نامه نگاری های فراوان توانسته به شهر نیویورک نقل مکان کرده و در انجا مشغول کار شود.

اولین قتل: شکم پرستی. اولین قتلی که در فیلم رخ میدهد شکم پرستی است. فردی که تا سر حد مرگ فقط در حال خوردن و آشامیدن است. دو کاراگاه فیلم یعنی سامرست و میلز بر این پرونده گمارده میشوند.



این دو کاراگاه بر این عقیده بودند که این اتفاق یک قتل نیست و فرد مورد نظر انقدر خورده است که فوت کرده است، اما با صحنه ای مواجه میشوند که فرد مورد نظر دست و پایش با سیم بسته شده و اورا مجبور به خوردن کرده اند. سامرست بر آن است که به میلز و رئیسش که این پرونده را میخواهند پایان یافته تلقی کنند و آن را بی هدف میدانند، خلاف ان را ثابت کند. این است که پرونده را در اختیار میگیرد و میلز بر پرونده دیگری که روز دیگر به او محول میشود گمارده میشود.


قتل دوم: طمع. پرونده ای که قتل دیگری را روایت میکند. قتل وکیلی که به خاطر طمع زیاد به پول و ثروت به قتل رسیده است. در نمایی باز از اتاق وکیل متوجه میشویم قاتل بر روی زمین با خون نوشته است greed طمع. مایلز از بقیه حاضرین در اتاق میخواهد که اتاق را ترک کنند در این نما مایلز دنبال مدارک میگردد که متوجه میشویم روی عکس زن وکیل با خون دو چشم گذاشته شده است. در ادامه داستان متوجه این موضوع میشیم که تغیری در ظاهر اتاق انجام شده است که فقط به تشخیص زن وکیل میشود این تغییر را متوجه شد.

در ان طرف داستان فیلم، سامرست به اتاق مقتول اول یعنی شکم پرستی رفته است تا بتواند مدرکی به دست بیاورد.

به عنوان مدرک تکه چوب هایی به سامرست داده شده بود که میتواند در خانه مقتول جای تکه چوب هارا که جدا شده بودند پیدا کند و با جلو کشیدن یخچال با یک کاغذ و نوشته روی دیوار مواجه میشویم که بر روی دیوار نوشته شده است Gluttony (شکم پرستی).

و برروی کاغذ نوشته شده است، “راه دراز است و سخت و خارج از جهنم نور میدرخشد” نوشته ای از کتاب بهشت گمشده اثر میلتون.

فرضیه سامرست این گونه تکمیل می شود که؛ قاتل براساس هفت گناه کبیره قصد دارد پنج قتل دیگر به قصد موعظه جامعه و مردم انجام دهد. وی پس از ارائه اطلاعات خود به میلز و رئیس پلیس پای خود را از ماجرا بیرون می کشد.

سامرست در ادامه کار خود به کتابخانه مراجعه میکند و شروع به جمع اوری اطلاعات در مور هفت گناه میکند و پس از ان اطلاعاتی در مورد این هفت گناه از چند کتاب پیدا میکند (افسانه کانتری اثر چاستر و کمدی الهی اثر دانته) او آنها را در اختیار مایلز قرار میدهد و از او میخواهد که آنها را مطالعه کند.

در همان روز سامرست که بازنشسته شده است دفترش را تحویل مایلز میدهد. در این حال همسر مایلز “تریسی” به مایلز زنگ میزند و سامرست را برای شام به منزل خود دعوت میکند.

این اتفاق باعث بهبود رابطه بین سامرست و مایلز میشود.


گناه سوم: تنبلی. با جستجوی شواهد موجود در قتل وکیل “طمع” و با استفاده از اطلاعات زن وکیل، سامرست و مایلز تابلویی پیدا میکنند که برعکس نصب شده است و با جستجو در اطراف تابلو اثر انگشتی بر روی دیوار پیدا میکنند که نوشته شده است HELP این عمل موجب پیدا شدن مدارک و پی بردن به قتل سوم میشوند یعنی تنبلی که قاتل فردی را در اتاق خود به مدت یک سال به تختخوابش بسته و شکنجه داده بود.

سامرست از دوستانی که در fbi دارد میخواهد که به کامپیوتر آنها نفوذ کرده و اطلاعات کتابخانه ای که سالیانه برای Fbi فرستاده میشود را در اختیار او قرار بدهد.

و از این طریق سامرست و مایلز با جستجو در این لیست و پیدا کردن افرادی که در مورد هفت گناه تحقیق کرده اند متوجه اسمی به نام “جان دو” میشوند.

و به ادرسی که در کتابخانه موجود است میروند . در این صحنه برای اولین بار با قاتل داستان مواجه میشویم که در بازگشت به خانه متوجه سامرست و مایلز میشود و برای فرار از دست آنها به آنها شلیک میکند .

مایلز که میبیند قاتل در نزدیکی اوست به دنیال قاتل میدود و در کوچه ای بن بست اورا تقریبا گیر می اندازد اما قاتل با رفتن به بالای کامیون، ضربه ای به مایلز میزند و او را تهدید به مرگ میکند و از صحنه فرار میکند.

مایلز و سامرست در اپارتمان “جان دو” برای ورود به خانه قاتل جرو بحث میکنند که در نهایت با شکستن در خانه قاتل به اتمام میرسد . در خانه قاتل متوجه شلوغی ها و عکس ها و کتابهایی مشوند که به موجب آن میفهمند که “جان دو” همان قاتل است. در بین عکس ها عکس هایی از مایلز نیز وجود دارد.

گناه چهارم و پنجم : شهوت و غرور : در ادامه فیلم به دو قتل دیگر پرداخته میشود که یکی شهوت است که طی ان یک زن بدکاره را به صورت فجیعی به قتل رسانده بودند و دیگری غرور که متعلق یه یک زن بسیار زیبا بود که به صورت فجیعی زیبایی خود را از دست داده بود.

درادامه فیلم وقتی که سامرست و مایلز به اداره برمیگردند با شنیدن صدای فریادی متوجه میشوند که “جان دو” خود را تحویل داده است. چرا او خود را قبل از ارتکاب به دو قتل دیگرتحویل داده است؟

این سوالی است که سامرست و مایلز از خود میپرسند.

“جان دو” به وکیل خود میگوید که اجساد قربانیان دو قتل دیگر(حسادت و خشم) را فقط و فقط به سامرست و مایلز نشان میدهد.

با این درخواست “جان دو” موافقت میشود و این ۳ برای پیدا کردن اجساد دو قتل دیگر به راه میفتند.

در راه با گفتگویی بین مایلز و سامرست و جان دو انجام میشود

که جان دو در سوال تو کی هستی و واقعا چیکار میکنی، میگوید: “من کسی نیستم هیچوقت از بقیه متمایز نبودم به هر حال کاری که انجام میدم کار من !!

به مایلز و سامرست میگوید :”شما هنوز پایان داستان را ندیدید وقتی به پایان رسیدیم آن وقت مردم این قضیه رو به سختی میتوانند هضم کنند اما هرگز نمیتوانند انکارش کنند”

دیالوگ هایی که در این صحنه از فیلم رخ میدهد پایان درام و بی نظیر فیلم را بازگو میکند.

جان دو خطاب به مایلز : من نمیتونم صبر کنم که تو آخرشو ببینی واقعا باید برات جالب باشه.

بالاخره به پایان فیلم میرسیم، پایانی که جان دو قتلها را بازگو خواهد کرد.

گناه ششم و گناه هفتم: حسادت و خشم. سامرست و مایلز با ادرسی که “جان دو” به انها میدهد به بیابانی میرسند که یک کامیونت نگه داشته است. با پیاده شدن از ماشین و گشتن انجا جان دو خطاب به مایلز و سامرست میپرسد که ساعت چند است و سامرست در جواب میگوید ۷٫۰۱ دقیقه.

مایلز به جان دو میگوید باید به کجا برویم و جان دو آنها را راهنمایی میکند. در ان طرف بیابان با ماشینی رو برو میشویم که با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به آنهاست. سامرست به سمت ماشین میدود تا ماشین را نگه دارد. راننده در جواب سوال سامرست که اینجا چی کار میکنی؟؟ میگوید جعبه ای برای کاراگاه مایلز اورده ام که قرار بود راس ساعت ۷ اینجا تحویل بدهم.

سامرست جعبه را دریافت میکند و با صحنه ای مواجه میشود که… آخر داستان را بازگو میکند. جان دو شروع به حرف زدن میکند:

دیالوگ های “جان دو”: خیلی دوست داشتم مثل تو زندگی کنم. میخوام بهت بگم که چقدر تو و همسر قشنگت رو تحسین میکنم. خیلی ناراحت کننده است که چقدر راحت یک عضو مطبوعات میتونه از همکارهای تو در کلانتری اطلاعات بگیره.

من امروز بعد اینکه تو رفتی به منزلت سر زدم سعی کردم که نقش یک شوهر را ایفا کنم خواستم طعم زندگی یک مرد ساده را بچشم اما موفق نشدم بنابراین یک یادگاری برداشتم “سر قشنگش رو”

چون من به زندگی تو “حسادتم” شد این گناه من است. زودباش مایلز “عصبانی” شو زودباش انتقام بگیر.

جان دو با حرف هایش موجب عصبانیت مایلز میشود و مایلز نیز ماشه را میکشد و دو گناه آخر انجام میشود.


این فیلم دارای نگاهی تیره و رمز آلود و یک سلسله حوادث باز و روشن بود.

ما هنوز میبینیم که از این فیلم در سریال های تلویزیونی و فیلم های امروزه کپی برداری میشود . همه چیز در فیلم عالیست.

به نظر من تنها چیزی که ممکن است دراین فیلم ضعیف باشد بازی برد پیت است که تا حد زیادی در سایه ی فریمن قرار گرفته است.

نمایشنامه فوق العاده و هوش مندانه و غیر قابل مقایسه است.

کارگردانی به صورت نو آوری ( بدیع ) و با شهامت هست .

بررسی کامل فیلم هفت


فیلم هفت از جمله فیلم هاییست با فضایی متفاوت که به کارگردانی دیوید فینچر ساخته شده است.این فیلم  که داستان قاتلی را روایت می کند که قربانیان خود را بر اساس هفت گناه کبیره ای که مسیحیان به آن اعتقاد دارند به قتل می رساند.فیلم بر اساس کتاب کمدی الهی نوشته دانته ساخته شده و این کتاب به این گناهان اشاره کرده است.صحنه های فیلم که فضاهایی بسته هستند و نوعی ترس و غم را به بیننده ارائه می دهند به وسیله یک ایرانی برداشت شده است.Darius Khondji که یک ایرانی است و تیتراژ فوق العاده زیبای اول فیلم نیز از آثار اوست.در فیلم هفت بازیگرانی چون مرگان فریمن وبرد پیت و کوین اسپیسی به ایفای نقش می پردازند.بازی مرگان فریمن که مثل همیشه دیدنی است ولی به نظر من برد پیت نیز بازی زیبایی از خود باقی گزاشته است.دیوید فینچر کارگردانی فیلم هایی چون باشگاه مشت زنی و زودیاک رو داشته که قبل از هفت بیشتر کارگردانی موزیک ویدئو می کرده است.از سایر نکات باید گفت که فیلم بعد از اکران باعث ترس اهالی لوس آنجلس شده و در خواست امنیتی بسیار بالا رفته!فیلم  تا قبل از سکانس آخر در فضایی تاریک و سرشار از خفقان ساخته شده و سکانس آخر با اینکه در فضایی متفاوت ضبط شده ولی اتفاقات فیلم و پلان های دور و نزدیک فیلم بردار در درون ماشین و کابل های برق و همجنین دیالوگ ها و اتفاقات پایانی بیننده را با حالی گرفته راهی خانه می کند.


فیلمنامه ای که «کوین واکر» برای فیلم هفت «دیوید فینچر»(۱۹۶۳) نگاشته است، یکی از هوشمندانه ترین فیلمنامه ها در مورد قتل های زنجیره ای است. فیلم از همان آغاز، سیاهی، تلخی و زجرآور بودن خود را به رخ می کشد، مؤلفه هایی که به وفور می توان در سینمای فینچر یافت.

فینچر سینماگری متفاوت و غیرقابل انتظار است. او در آغاز به تجربه اندوزی در مؤسسه فیلمسازی لوکاس مشغول شد و سپس با ساخت فیلم های کوتاه تبلیغاتی و کلیپ های حرفه ای برای چند خواننده مشهور اعتبار ویژه ای برای خود دست و پا کرد.

در همین ایام کمپانی فوکس که برای ساخت قسمت سوم فیلم «بیگانه» از چهار گزینش اول خود برای کارگردانی ناامید شده بود راه را برای فینچر جوان باز کرد تا نام او به عنوان کارگردانی در خور توجه در کنار اسامی بزرگانی چون جیمز کامرون و ریدلی اسکات ثبت گردد.

فینچر سینمای خود را برپایه داستان هایی غیرقابل پیش بینی، زیرکانه و سیاه بنا می کند، چیزی که از همان اولین فیلمش قابل رؤیت بود. او برای بیان این گونه داستان ها از روش های خلاقانه و درعین حال دقیق و استادانه استفاده می کند. چیزی که به اعتراف خودش آن را مدیون اساتیدی چون هیچکاک و اسپیلبرگ است.


هفت، تا به امروز عمیق ترین و مهمترین اثر فینچر است. که در پس لایه های پیچیده و تو در و توی خود آدمی را به تأمل و تفکر، وا می دارد. فیلم داستان همیشگی هبوط انسان آلوده و گناهکار بر روی زمین است. گناهی که از این منظر نابخشودنی است و آدمی باید تاوان آن را پس بدهد.


این سیاهی بر ذات تمامی انسان ها سایه افکنده است، بنابر این همه گناهکار و محکومند. به همین دلیل فیلم در فضایی سیاه و آلوده روایت میشود. در شهری بدون خورشید و غمبار. شهری تیره و ابری که بارش باران دائمی هم آن را پاک نمی کند. گویی این شهر دارالمکافات آدمیان آلوده است. همان جهنمی که قاتل داستان در یادداشت قتل اول خود به آن اشاره می کند: راهی که از جهنم به بهشت ختم میشود، راهی است طولانی و بس دشوار.

در چنین فضایی که پیامد غفلت و عدم کنترل انسان بر امیال نفسانی خویش است، اعتماد به سادگی رنگ باخته و امید معنایی ندارد. نگاه های ناامید و زجرآور سامرست و کلافگی و اضطراب همیشگی میلز نشانه ای بر این فضاسازی است. دنیای هفت به دلیل کردار آدمیان در حال فروپاشی است، جامعه ای که مردمش ازمعنویات و مطالعه بیزارند و با وجود دنیایی از معرفت به بازی مشغولند. جمله سامرست در کتابخانه خطاب به نگهبانان را به خاطر بیاورید.

فینچر در پرداخت چنین فضایی از نور کم رنگ و تیره، لباس هایی بدون طراوت و شادابی و اشیاء خاک گرفته و صحنه های کشف جنایت به خوبی استفاده می کند. حتی آنجا که می خواهد کورسویی از امید را در مقابل چشمان تماشاگر به تصویر بکشد. در صحنه خانه میلز که به یمن حضور همسری خوب و مهربان، قرار است زندگی رنگی با نشاط بیابد، نه تنها از رنگ های بی نشاط و مات استفاده می کند، همچنین چند بار از لرزش ساختمان به دلیل عبور مترو بهره میگیرد تا به مخاطب یادآوری کند که زندگی در این شهر چقدر سست و بی ثبات است.

مردم هدفی جزگذران همین زندگی لرزان ندارند. زندگی آلوده به روزمرگی و گناهی، که خالی از هرگونه معنویت، تغییر و قهرمان باشد. سامرست در رستوران به میلز می گوید: مردم در اینجا قهرمان نمی خواهند. فقط می خواهند غذایشان را بخورند و زندگی کنند.

به همین دلیل دو شخصیت متفاوتی که از این زندگی ناراضی اند به دنبال جایی دیگر می گردند؛ تریسی که تنها نماد عاطفه ورزی در فیلم است، با سامرست – با آن نگاه های خسته و بی حوصله – که از جامعه ای بی فضیلت به تنگ آمده، به راننده تاکسی که از او می پرسد کجا میروی؟ پاسخ میدهد: جایی دور از اینجا.


از سوی دیگر هفت فیلمی است درمورد به عزا نشستن انسان مدرن در مرگ زندگی. انسانی که بدبینانه ناظر سپری کردن عمر خویش است و همچنان از زندگی می هراسد. اگرچه فیلم انگیزه قاتل و تصویر کردن جنایت ها را موعظه انسان ها در مورد گناهان کبیره ای چون؛ شکم بارگی، طمع، تبنلی، خشم، غرور، شهوت و حسد عنوان می کند اما رویکرد آن به رهایی آخرالزمانی انسان، ناامیدانه و غیرقابل پذیرش است.

قاتل به حکم وظیفه ای که از سوی قدرتی برتر بر عهده اش گذارده شده، گناه هر کسی را به خودش باز میگرداند – جمله ای که در آخرین صحنه ها در ماشین به میلز میگوید – چرا که گناه انسان را از ایمان دور می کند

فنیچر به همراه قاتل، ابتدا با جنایت های تکان دهنده و سپس با جملات فیلسوفانه پایان فیلم که در دهان قاتل می گذارد، قصد دارد که شوکی به وجدان خوابیده انسان های خطاکار وارد کند تا از گناه پرهیز کنند. اما تصویری از انسانی با ایمان ارائه نمی کند.حتی آن شخصیت هایی را که به عنوان نقطه امید و مهر در جامعه مطرح می کند، خود دچار اضطراب و سردرگمی هستند.


گذشته از آن، این شخصیت ها جلوه ای از انسان با ایمان نیستند بلکه راهی برای به تعادل رسیدن انسان مدرن در جامعه ارائه می کنند که البته کامل نیست. به عنوان مثال شخصیت سامرست که انسانی منظم، عمیق و موفق را تصویر می کند خود از زندگی ناراضی است. او اگرچه نمی تواند درجامعه ای زندگی کند که جنایت در آن امری معمولی قلمداد می شود اما به میلز توصیه می کند که عادی باشد و درصدد اصلاح جامعه و مردم برنیاید. انسان مدرن باید جامعه را به صورت سبدی از جنایت، گناه، تزلزل، مادیگرایی، اومانیسم و یا حتی نظمی کسالت آور بپذیرد و تحمل کند. این رویه ای است که خود او برگزیده است تا بتواند زندگی کند: من با مردم همراهی می کنم. اما خود او نیز در پایان از این نظم ظاهری به ستوه آمده و بر علیه آن می شورد. در صحنه های آخر فیلم او مترونوم کنار تختخوابش را که نمادی از نظم خشک و بی معنای زندگی مدرن است با خشم به وسط سالن پرتاب می کند و می شکند.


سامرست در واقع تضاد انسان مدرن را با زندگی اش تصویر میکند. زندگیی که با نگاهی خسته گذشت لحظات آن را با لحظه شمار شاهد است. نگاه سامرست دردآلود، خسته و غمبار است و حکایت از زجری می کند که او در طول زندگی اش از چشم بستن بر این حقیقت کشیده است که: جنایت امری عادی است و باید برای زندگی بی خیال چشم از بر آن فرو بست. این یگانه راهی است که برای زندگی فرا روی انسان مدرن قرار دارد.


نکته قابل توجه دیگر در فیلم استفاده از عدد هفت است. هفت در فرهنگ ها و آیین های مختلف رمز و رازی مقدس و اسطوره ای دارد و در برخی فرهنگ ها معنایی شیطانی پیدا می کند. در فیلم هفت گناه کبیره وجود دارد که به هفت قتل و جنایت منتهی می شود. اتفاقات در هفت روز می افتد، هفت روز آخر یک عمر کار یک انسان. همچنین هفت روز اول کار دیگری. وعده نهایی سه شخصیت اصلی فیلم هم ساعت هفت تعیین می شود.


در پیدا کردن معنایی برای این هفت ها می توان در میان اسطوره ها و نمادهای فرهنگی، از خلقت هفت روزه دنیا تا درب های هفتگانه بهشت پیش رفت. اما آنچه صریح تر به ذهن می آید آن است که گویی این هفت روز، هفت مرحله ای است که آدمی باید برای دگرگون شدن و یافتن درکی عمیق تر از زندگی اش طی کند. درکی که فنیچر تلاش دارد مخاطب را به آن رهنمون شود.

گویی هفت روز نماد گام های تحول انسان اند در راهی که به دشواری از جهنم گناه اعمال فرد، به بهشت پاکی و تطهیر می رسد. فنیچر در این مراحل تماشاگر را با تحول میلز همراه می کند. میلز این جهانی نیست و نمی تواند همچون سامرست با واقعیات کنار بیاید و مصائب این زندگی را تحمل کند. او نه تنها بلندپرواز، رویایی و جسور است. همچنین بر اعصاب و خشم خود کنترلی ندارد. اگر به این تحول دست یابد قادر خواهد بود در این دنیا زندگی کند و بماند. اما او خیلی دیر به درک این مسئله می رسد. در فیلم درست بعد از کشتن جان دو سنگینی این دگرگونی را در چهره او می بینیم اما در فیلمنامه اصلی قسمتی هست که در فیلم حذف شده است. دو هفته بعد از کشتن جان دو نامه ای از میلز به سامرست می رسد که در آن اعتراف می کند: در مورد همه چیز حق با تو بود. این تأکیدی است بر معرفتی دیرهنگام که در میلز به وجود آمده است.


اما فینچر به این راحتی تماشاگر را رها نمی کند. وی از همان آغاز ذهن مخاطب را با جنایت های فجیع و مقتولینی که مستحق چنین سرنوشتی بوده اند درگیر می کند. شهری آلوده را تصویر می کند که زندگی در آن مردگی است. جایی که هیچ امید و آرزویی را برنمی انگیزد. روح مهربانی و عطوفت- تریسی- را به دست قاتل می کشد. سپس تماشاگر و میلز را در قضاوتی سخت در مقابل نفس خود با قاتلی دست بسته روبرو می کند.میلز و مخاطب می دانند که جان دو انسانی عادی است- اگرچه گناهکار و قاتل است- سخنی که سامرست در رستوران به میلز گفته است. همچنین میلز با هدف قرار دادن او خود در وضعیت قاتل قرار می گیرد و درواقع با خشمش خود را نابود می کند.

دو راهه ای که میلز با آن درگیر است از یک سو به گناه، نابودی، و ارضای نفس و درنهایت به جهنم می رسد. از سوی دیگر به بهشت، آرامش نفس و کنترل خشم می رسد. اما بهشتی که با گذشتن از انتقام در آن می توان به آرامش رسید کجاست؟ جایی که از آغاز فیلم آن را دنیایی سیاه دیده ایم و سامرست هم که با قواعد آن آشنا و در آن موفق بوده است از آن خسته شده است. درواقع فینچر میلز را بین جهنم زندگی و جهنم الهی معلق می گذارد. تا درنهایت با وسوسه جان او را بکشد و تماشاگر را تا همیشه با ناکامی در پاسخ این سؤال رها کند که؛ برنده کیست؟

از سوی دیگر میلز در صحنه آخر با شلیک گلوله ها رو به دوربین، تیر خلاص را به تماشاگر میزند، تا این اندیشه را که همه انسان ها گناهکار و محکومند در ذهن او تثبیت کند. اندیشه ای که در طی داستان با جنایاتی به قصد موعظه به مخاطب گوشزد شده است.

¤ فیلم سه شخصیت میلز، سامرست وجان دو را به عنوان محورهای اصلی روایت پرداخت می کند و از ورای تقابل و کنش های میان آنها ماجرا را پیش می برد.


در این میان تضاد و تقابل شخصیت دو کاراگاه کارکردی اساسی تر می یابد. فینچر این تضاد را در شرایط فیزیکی، نوع زندگی، تفاوت در اندیشه، شیوه رفتار، روش برخورد با حل معماهای جنایی و حتی میزان سنی که برای بازی بازیگران در این نقش ها ارائه شده است، به تصویر می کشد.

به عنوان مثال سامرست کاراگاهی پیر، مجرد، سیاه پوست با موهایی مجعد و در هفته آخر دوران خدمت خود است. درحالی که میلز کاراگاهی جوان، متأهل، سفیدپوست با موهایی صاف و در هفته اول خدمت خود در آن شهر است. اولی شخصیتی آرام، عمیق، کم حرف، منظم و اهل مطالعه و دقت دارد که این نظم را می توان در چیدن وسایل و دکور منزل او به تماشا نشست. اما دومی شخصیتی شلوغ، جسور، سطحی، پرحرف، بی نظم و به دور از مطالعه دارد که این را می توان از زندگی به هم ریخته و نامرتب او فهمید.

بازیگران نیز برای ارائه نقش ها از خصوصیات شخصیت ها به خوبی استفاده کرده اند. «براد پیت» در نقش میلز، با حرکاتی شتاب زده و عجولانه نقشی پر تنش را ارائه می کند. اما بازی او در مقابل بازی «مورگان فریمن» که در نقشی آرام با میزانسن های کم تحرک ظاهر شده است مجالی برای بروز نمی یابد. فینچر در ایجاد تفاوت بین دو شخصیت تا آنجا پیش می رود که سلاحی سرد و بی صدا را در دست سامرست آرام قرار داده و سلاحی گرم و پر سر و صدا را در اختیار میلز عجول و شلوغ. گویی اسلحه ها نمادی از حضور آن دو در عرصه زندگی و اندیشه اند.

این تضادها نه تنها باعث کنش و واکنش بیشتری در داستان می شود بلکه ذهن تماشاگر را با این پرسش درگیر می کند که کدامین روش در به دام انداختن قاتل موفق تر خواهد بود؟ و همین نکته ناخودآگاه ذهن را به عطش سیری ناپذیر دنبال کردن ماجرا وامی دارد.


در این میان شخصیت قاتل کارکردی دوگانه دارد. از یک سو همچون ناظری آگاه، صبور و با دقت چنان حضور دارد که گویی هیچ خطایی از چشمش دور نمی ماند. سر بزنگاه سر می رسد و مجرم را با پیامد خطایش رودررو می کند. با حضوری این چنین، جایگاه منتخبی آسمانی را می یابد که گویی وظیفه اش ارشاد، موعظه و هشدار است. او در صحنه آخر می گوید: کارهایی را که من کردم مردم به زحمت می توانند درک کنند اما نمی توانند انکارش کنند.


از طرف دیگر جان دو با آن صلیب سرخ رنگ در خانه اش که گویی آتش از آن زبانه می کشد، لباس سرخ رنگش در دل آن صحرا و گناه حسد که به آن اعتراف می کند، تجلی مسلم شیطان است. چرا که شیطان هم به واسطه حسادت به انسان تلاش می کند تا او را از جایگاهش در بهشت پایین بکشد. جان دو نیز درنهایت میلز را به اعمال خشونت و گرفتن انتقام وامی دارد و زندگی او را تباه می کند.