نقد و بررسی فیلم Flower of War در مجله تخصصی نقد و بررسی راتن تمیتوز

گُل‌های جنگ محصول سال ۲۰۱۱، فیلمی چینی به کارگردانی ژانگ ییمو است. این فیلم یک درام تاریخی و تخیلی از جنگ جهانی دوم و درباره فجایع به بار آمده در تهاجم نظامیان ژاپنی به نانجینگ چین است. این فیلم به عنوان نماینده چین درجوایز اسکار ۸۴ام معرفی شد، اما در لیست نامزدهای نهایی قرار نگرفت. گُل‌های جنگ اقتباسی از رمان «۱۳۳ گل نانجینگ» اثر یان گلینگ است.

داستان فیلم: در سال ۱۹۳۷، جان میلر (کریستین بیل) یک آمریکایی متصدی کفن و دفن، برای شرکت در مراسم درگذشت یک کشیش به صومعه ای می رود که جورج (هوانگ تیانیوان) سرپرست آن است و دختران نوجوان دانش آموز در آن تحصیل می کنند. در این زمان شهر در اشغال نظامیان ژاپنی است و چند زن به آن صومعه پناه می روند. یکی از آنها که انگلیسی می داند از جان درخواست می کند با توجه به اینکه ژاپنی ها به آمریکایی‌ها حمله نمی‌کنند، به فرار آنها از نانجینگ کمک کند و جورج نیز از او می خواهد که دانش آموزان را از آنجا فراری دهد. جان به شکل سرگرم کننده ای تنش میان این جمع نامعمول و ناهمخوان را دنبال می کند و حتی کار را به زد و خوردی میان دانش آموزان خشمگین و میهمانان آنها می‌انجامد. اما مبارزه آنها با حمله ژاپنی ها به صومعه پایان می‌گیرد و…

همه چیز از آن سیم های تار پیپا که پاره شد شروع می شود. روییدن گل در جنگ از همین جا آغاز می شود. از سکانس افتتاحیه ای که زنا کافه سوار بر ارابه و دخترکان بی پناه پای پیاده از میدان جنگ و توپ و گلوله می گریزند. عده ای سرباز جان شان را فدا می کنند و درگیری در اوج شدت است اما ژانگ ییمو دلش اسیر پاره شدن سیم های ساز این سرزمین باستانی است و دل ما را هم اسیر این تصویر می کند. در هنگامه جنگ و درگیری های بعدی و حتی پدیدار شدن ستاره هالیوود در قاب، هنوز گرفتار آن اینسرت طلایی هستیم و از خود می پرسیم معنی اش چه بوده؟ لازم است زمانی از فیلم بگذرد تا راز گسستن آن سیم ها برای مان آشکار شود اما چیز دیگری را زود و خوب می فهمیم: در میان هجوم یگانه ها و تجاوز و جنگ و خون، «گل های جنگ» می رویند و کشوری به تعالی می رسد. فیلم ساز دلش می خواهد راز شکفتن این گل را دریابیم و به جای این که در گِل هیجان و اکشن و جنگ بمانیم. میدان نبرد برای ییمو محملی است برای بیرون کشیدن روایتی شاعرانه و روحی حماسی از داستان مقاومت و نبرد مردمی با مهاجمان متجاوز. او در فیلم های قبلی اش هم نشان داده روح حماسه و شاعرانگی را آن قدر خوب می فهمد و به تصویر می کشد که مجبور نباشیم برای توصیف دقایق خاصی از فیلمش دست به دامان اغراق و گنده گویی شویم. حتی قهرمان و خانه خنجرهای پران به عنوان دو فیلم بیش تر دیده شده و عامه پسندتر ییمو، کم شاعرانگی و حماسه در خویش ندارند، چه برسد بر کارهای شخصی تر او. پس بی راه نیست که اگر در فیلم جدیدش هم انتظار پیوند این دو مؤلفه را داشته باشیم.
خط داستانی اصلی فیلم و تبدیل شدن شخصیتی بی مسئولیت و رها که فقط به فکر خودش است به انسانی مسئولیت پذیر و از خود گذشته، مضمون آشنایی است که به تنهایی شاید جذابیتی برای بیننده نداشته باشد اما ییمو از این داستان، چیزی بدیع و متفاوت را استخراج می کند. نگاه تغزلی فیلم ساز به بطن و حاشیه های این داستان، محدود به گذر اسلوموشن دختران وحشت زده از مقابل سربازان مدافع و گره خوردن نگاه نگران دخترک و سرباز جان برکف یا تماشای کفش به جامانده از چشمی دوربین تفنگ نمی شود. حتی اسطوره پردازی و نگاه حماسی ییمو هم در صف سربازانی که برای جان فشانی به سمت تانک می روند یا در سکانس جان دادن سرگرد لی و پرواز تکه پارچه های رنگی در هوا، متوقف نمی شود. در نگاه اول شاید همین اندازه ایجاز در روایت و تصویر برای خلق یک اثر کافی به نظر برسد اما این نگاه تغزلی و تصویرگری حماسه پردازانه ییمو در گل های جنگ حتی از این هم ابعاد وسیع تری دارد. ابعادی شاید به اندازه تاریخ و تمدن کشوری با گستره و قدمت سرزمین چین.
کلیسا به عنوان نماد قدرت و مذهب در غرب، پناهگاه دخترکان می شود. آن پرچم بزرگ صلیب سرخ هم می خواهد همان حس حمایت و برتری را القاکند. به خصوص که این مفهوم که کلیسا تحت حمایت غربی هاست و مهاجمان ژاپنی با آن کاری ندارند هم مدام در فیلم تکرار می شود. غرب با تمام مظاهرش در این فیلم حضور دارد تا فیلم ساز نشان دهد که آن ها چه طور می خواستند نقش قیم را برای شرقی ها بازی کنند اما نتوانستند. ییمو حتی از بازیگری مثل کریستین بیل در نقش جان میلر هم به گونه ای نمادین استفاده کرده. بازیگر نقش ابرقهرمان های امریکایی مثل بتمن در دو فیلم کریستوفر نولان و جان کانر رستگاری ترمیناتور با کلاه کابویی اش و اشاره مستقیم به امریکایی بودنش وارد کلیسا می شود تا کشیش را دفن کند و بعد قرار می شود کمک حال و نجات دهنده ای مظلومان بی دفاع باشد. او می خواهد برای تعمیر کامیون و فرار از نانجینگ حتی از بچه ها هم پول بگیرد اما بالاخره قید پول را می زند و به کمک پدر یکی از دخترها موفق می شود کامیون را تعمیر کند. ییمو چنین هیبتی از غرب می تراشد اما با زیبایی و ظرافت ویرانش می کند تا از میان این ویرانه ها، سرزمینش سربرآورد.
اولین نشانه های ویرانی چهره این دایه های مهربان تر از مادر را در تخریب چهره میلر و التماس او به یومو در مقام نمادی از زیبایی شرقی می بینیم. پیش تر که می رویم این تخریب در اوجی نمادپردازانه، شکل واضح تری به خود می گیرد: آن جا که میلر در حفظ جان دختران ناکام می ماند و چهره مفلوکی از او می بینیم که اما پرمدعا بالای آن بالکن ایستاده و پرچم صلیب سرخ را به دست گرفته و فریاد زنان از تحت حمایت بودن آن خانه و بچه ها می گوید و از بچه ها می خواهد تا پشت سرش پنهان شوند اما کمی بعد جلوی سرباز ژاپنی سرخم می کند و سپس در نمایی سربالا، فروافتادن آن پرچم و حقارت میلر را می بینیم و مفهوم تخریب نمادین چهره غرب را بهتر درک می کنیم. بالاخره در این جا مثل تمام فیلم، خود چینی ها باعث نجات خودشان می شوند. درایت و مهارت سرگرد لی به کمک شان می آید و گلوله اش از آن پنجره های رنگی می گذرد و سرباز ژاپنی را می کشد. فیلم ساز به خوبی نشان می دهد که مطلقاً امیدی به غرب ندارد و هرچه هست از وجود مرد سرزمین خودش می جوشد و رهایی می بخشد. نگاه او به غرب، نگاهی ابزاری است؛ در همان حدی که آن ماشین خراب را تعمیر کنند و شاید حتی از آن هم پست تر، مرده های شان را دفن کنند. غرب فقط در حد مبدع تکنولوژی و مبلغ استفاده از آن مطرح است و خودچینی ها هستند که آینده شان را می سازند. جالب این است که ییمو دلیل تغییر رویکرد میلر و هم دلی اش با دخترکان را هم در یک سوم پایانی فیلم بازگو می کند. این حس انسان دوستی یا روحیه نوع پروری غربی نیست که باعث می شود میلر جانش را به خطر بیندازد بلکه تجربه شخصی او در از دست دادن دختر خودش باعث شده به حس هم دلی با بچه ها برسد.
این همه هنر ژانگ ییمو نیست. زیرکی بزرگ تر او وارد کردن زنان کافه به کلیسا است. او پست ترین گروه اجتماعی در نظر عامه مردم را انتخاب و وارد داستانش می کند تا نشان دهد مطرودان جامعه در قضاوت ما، چه طور می توانند در صورت ضرورت، برای کشورشان از خودگذشتگی کنند و دست اجنبی را از خاک و ناموس شان کوتاه کنند. زنان معروف رودخانه کین هوای به هر دلیل و با هر گذشته دردناکی- شاید به هولناکی زندگی یومو- امروزه در راه انجام آن چه برای وطن از دست شان برمی آید از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند، حتی اگر با کاری در حد آوردن سیم های تار باشد. ساز پیپا یا همان عود چینی از سازهای اسطوره ای چین است که قدمت آن به دو قرن پس از میلاد بر می گردد. به بیان دیگر، یکی از زن ها با اتکا به تاریخ با عظمت سرزمینش، می رود آن سیم ها را از دل آشوب و جنگ بیاورد تا بلکه بتواند لحظه ی بیش تر پاسدار وطنش را شاد نگه دارد و در این راه جانش را می گذارد. اما اوج بهره گیری ییمو از استعاره برای نمایش جان فشانی در راه حفظ و ساختن وطن در ایثار زنان رودخانه کین هوای، تجلی پیدا می کند. آن جا که زنانی که ظاهراً باعث انحطاط جامعه اند از آینه ای که زیبای شان را در آن می بینند خنجری می سازند برای نبرد با متجاوزان به کشورشان. آینه چه سودی دارد برای صورت های بزرگ کرده اسیر در دستان دژخیم متجاوز؟ باید از خود و لطافت و زیبایی و زنانگی گذشت تا نیروهای مولد آینده بتواند زندگی کنند. حفظ کردن دخترکان باکره و زندگی بخشیدن دوباره به آن ها توسط زنان بدنام شهر، سرود سرخ حماسی ییمو است. دخترکان به عنوان نمادی از معصومیت که در عین حال ظرفیت بالقوه زایندگی را نیز در خود دارند به عنوان تمثیلی از سرزمین مادری حفظ و حراست می شوند و با آن کامیون لکنته راه خود را به سمت آینده باز می کنند تا چین امروز متولد شود.
در گل های جنگ آن قدر نماهای دیدنی هست و خط داستانی اش چنان روایت جذابی دارد که رها کردن آن ها و نوشتن این جمله ها برای نگرانده کاری سخت بود. اما مقاومت در برابر روایت حماسی- تغزلی ژانگ ییمو و تصویر بدیعی که او از مسیر طی شده چین به سمت جایگاه امروزش در جهان ترسیم کرده، تقریباً غیرممکن بود. پیوندی که او بین آن قاب جادویی غروب خورشید و نمای بعدی اش که سرگرد لی را خسته و ناتوان، تکیه کرده به دیوار و نشسته در زمان غروب خورشید با آن شعاع اُریب نور بر پیکرش نشان می دهد با دنیای در پس آن شیشه های رنگی و لطافت زنانه و معصومیت کودکانه، برقرار می کند، پیوندی موجز و افسون کننده است. پرداختن به آن چه در بحبوحه جنگ بر سر یک ساز می آید، بیننده را مسحور می کند. حکایت یک ساز، از پاره شدن تارهایش و نواخته شدنش حتی با یک سیم و روحیه بخشیدن نوای همان سیم به سربازی نوجوان تا رساندن تارهای خونین به ساز در خلال جنگ و خون و نکبت بالاخره رقم خوردن آن سکانس آوازخوانی و خداحافظی نهایی، حدیثی شاعرانه است. اما پیوند این همه زیبایی روایی و بصری با موضوعی ملی- میهنی و نشان دادن دلایلی که می تواند کشوری را از دل چنان وضعیتی به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل کند و کشیدن آن به رخ جهانیان، حداقل برای ما کاری رشک برانگیز است.