بین ستاره‌ای (Interstellar) فیلمی حماسی علمی–تخیلی به کارگردانی کریستوفر نولان است. متیو مک‌کانهی، ان هتوی، جسیکا چستین و مایکل کین در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. ماجرای این فیلم دربارهٔ فضانوردانی است که از طریق کرم‌چاله‌ای سفر می‌کنند تا سیاره‌ای قابل سکنی بیابند. فیلم‌نامهٔ این فیلم را کریستوفر نولان به همراه برادرش جاناتان نوشته است. فیزیکدان نظری، کیپ تورن یکی از تهیه‌کنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم است.


فرش قرمز بین ستاره‌ای ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴ در لس آنجلس برگزار شد. این فیلم در گیشه موفق بود و نظرات مثبت منتقدان را در پی داشت، آن‌ها بیشتر صحت علمی فیلم، موسیقی متن، جلوه‌های ویژه و بازی متیو مک‌کاناهی، ان هتوی و مکنزی فوی را تحسین کرده‌اند. در هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار این فیلم نامزد دریافت ۴ جایزهٔ بهترین جلوه‌های ویژه، بهترین طراحی صحنه، بهترین میکس صدا، بهترین تدوین صدا و بهترین موسیقی فیلم شد و از این بین موفق به دریافت جایزه بهترین جلوه‌های ویژه گردید. بین ستاره‌ای همچنین برنده چند جایزه دیگر برای جلوه‌های ویژه، فیلمبرداری و موسیقی فیلم شده است.


خلاصه داستان : گروهی از دانشمندان فضایی به دنبال روشی جدید برای سفر در کرم چاله های فضایی هستند تا با استفاده از سفر میان ستاره ای راهی برای بحران به وجود آمده در کره زمین پیدا کنند و …

Interstellar1

پایان زمین به معنی پایان ما نیست !

مقدمه :

فیلم Interstellar یا در فارسی به معنی لغوی “ بین ستاره ها ” فیلمی ساخته ی کریستوفر نولان و با فیلمنامه نویسی جاناتان نولان تولید سال ۲۰۱۴ می باشد ، از آنجایی که این فیلم با موضوعات علمی مختلف به همراه تخیلات نویسنده و کارگردان آن در هم آمیهخته شده است و همینطور جو بسیار ماجراجویانه ای که در فیلم وجود دارد باعث شده که این فیلم تحسین بسیاری از منتقدان را برانگیزد و حتی فراتر از آن باعث شده است در ذهن بسیاری از مخاطبین بسیاری از سوالات علمی  در مورد فضا-زمان به وجود بی آید.

در این نقد و برسی ما به تمام موضوعات مهم فیلم خواهیم پرداخت و حتی به اندازه کافی بحث علمی نیز چاشنی آن کردیم تا به سوالات اصلی ای که در ذهن مخاطبان ایجاد می شود تا حدودی پاسخ داده باشیم پس با ما همراه باشید.

نظریات و مشاهدات مهم علمی در مورد فضا-زمان

از ابتدای دوران تفکر انسان تا به الان، علم فیزیک رازی مرموز و فوق العاده، به نام زمان را در خود گنجانده. هر چند که این تازه اول راه است و ممکن است که در قرن های آینده زمان به چیزی پیش پا افتاده تبدیل شود. مانند جمله ای که برند ( آن هاتاوی) در فیلم می گوید:{ آن ها شاید بتوانند از زمان مانند یک کوه بالا بروند اما ما فعلا نمی توانیم.}

زمان چیزی است که کمتر از دیگر ابعاد فیزیک حالت زمینی دارد. حداقل در حال حاضر. در اصل زمان چیزی است که هنوز تا حد زیادی برای ما ناشناخته است و همین زمان و ناشناخته بودنش است که ما را محدود کرده است.

می خواهم که این قانون را تا حد ممکن ساده کنم و به شما بگویم. زمان چیزی است سیال. فرض کنید زمان مانند یک آب جاری است. بنابر این می تواند توسط یک نیرو کشیده شود، در خود بپیچد و ….

albert-einstein-resimleri4

اگر آلبرت آنیشتین این فیلم را می دید چه می گفت ؟!

قانون نسبیت انیشتین نیز در باب همین موضوع صحبت می کند. بر اساس این قانون هر کس زمان منحصر به فرد خودش را دارد. منظور از این جمله چیست. ما یک جسم فیزیکی هستیم، در این صورت ما وزنی داریم. هر چیزی که وزن داشته باشد، نیروی جاذبه دارد. هر چقدر این وزن بیشتر باشد، نیروی جاذبه بیشتر می شود. همانطور که گفتم، زمان می تواند مانند یک آب، به طرف یک نیروی جاذبه کشیده شود. حتی این وزن ما باعث می شود که زمان در اطراف ما با فرد دیگری که هم وزن ما نیست تفاوت داشته باشد. به این دلیل که ما بر اساس وزنی که داریم، نیروی جاذبه ناچیزی هم داریم که باعث کشیده شدن زمان در حول محور جاذبه ما می شود و همین باعث می شود که زمان ما با فرد دیگر تفاوت داشته باشد. اما چرا ما همه یک زمان یکسان داریم؟ برای مثال اگر دو نفر ساعتشان را مانند هم تنظیم کنند، پس چرا ساعت آن ها تفاوتی نمی کند؟

جواب این سوال در مقدار وزن است. از آن جایی که وزن ما بسیار ناچیز است پس این کشیدگی زمان هم بسیار ناچیز خواهد بود و بینهایت نزدیک به صفر است. اما در مورد اجسام سنگین مانند ستاره ها، سیاره ها و سیاه چاله ها این قضیه فرق می کند. وزن این اجسام فوق العاده بالا است و در نتیجه نیروی جاذبه هم به همین نسبت قوی تر است. پس زمان کشیدگی بیشتری پیدا می کند.

به عبارت ساده تر اگر دو برادر دو قلو را، یکی بر روی زمین و دیگری نزدیک یک سیاه چاله بگذارید، ممکن یکی تنها چند دقیقه برایش گذشته باشد و دیگری ۸۰ سال عمر. چرا که زمان در آن سیاه چاله کشیده می شود.

به همین دلیل زمانی که شما در کنار یکی از این اجسام سنگین قرار بگیرید، در آن کشیدگی زمان هم شریک می شوید و اینطور می شود که زمان برای شما با سرعتی متفاوت از دیگران طی می شود. باز هم اگر سوالی در خصوص این مبحث وجود داشت در نظرات بپرسید تا جواب شما را بدهم.

سیاه چاله چیست؟

اگر بخواهم سیاه چاله را به طور مختصر و ساده توضیح دهم باید بگویم که سیاه چاله ها در واقع جرم متمرکز فوق العاده زیادی دارد که از نابودی ستاره هایی با جرم فوق العاده زیاد تولید می شوند. نظیریه ای که انیشتین تحت عنوان نسبیت ارائه داد در واقع، کامل ترین نظریه تا به امروز شمرده می شود. هر چند که افراد دیگری نظیری هاوکینگ، نظریه هایی درباره سیاه چاله ها داده اند.  در سیاه چاله ها چیزی تحت نام افق رویداد وجود دارد. افق رویداد حالتی کروی مانند دارد که شما می توانید وارد آن شوید اما از آن نمی توانید خارج شوید. در واقع سرعت افق رویداد برابر با سرعت نور است، بنابر این باید سرعتی بیشتر از نور داشته باشید تا بتوانید از آن فرار کنید که این تقریبا غیر ممکن است. وارد شدن به یک سیاه چاله خود نیز ماجرایی دارد. در زمان وارد شدن به یک سیاه چاله شما باید در ابتدا فکر کنید که نسوخته اید. اگر به فرض شما نسوزید، زمانی که وارد سیاه چاله می شوید،هیچ میدان جاذبه ای را در اطراف خود حس نخواهید کرد. اما به تدریج که به مرکز این سیاه چاله نزدیک می شوید، این نیروی جاذبه قوی تر و قوی تر می شود و شما حس خواهید کرد که بدن شما در حال کش آمدن است. دز زمان سقوط، فرض کنید که سر شما به هسته سیاه چاله نزدیک تر است از پاهای شما است، در نتیجه، سر شما دچار کشش بیشتری خواهد شد. هر چقدر که به هسته این سیاه چاله نزدیک تر می شوید این کشش بیشتر می شود و در نهایت باعث تکه تکه شدن شما خواهد شد. البته این قضیه به اندازه شعاع سیاه چاله هم مربوط می شود. برای مثال اگر این شعاع کمتر باشد، شما زود تر به هسته سیاه چاله نزدیک می شوید و بدن شما زود تر تکه تکه خواهد شد.

سفید چاله چیست؟

سفید چاله ها دقیقا حالتی متضاد سیاه چاله ها دارند. به طور خلاصه، سیاه چاله، هر چیزی که در افق رویدادش باشد را به سمت خود می کشد. آن قدر قوی است که می تواند نور را هم به سمت خود بکشد (به همین دلیل سیاه است) اما سفید چاله چیزی را به طرف خود نمی کشد، بلکه همه چیز را از خود خارج می کند. اما در حقیق سفید چاله اصلا وجود ندارد. چون راهی برای ساخت سفید چاله نیست.

WormHole

تصویر شبیه سازی شده از یک کرم چاله ی احتمالی

کرم چاله چیست؟

از ترکیب یک سفید چاله با یک سیاه چاله، یک کرم چاله وجود می آید. تصور کنید که شما وارد یک سیاه چاله می شوید. اگر یک سفید چاله هم در سیاه چاله وجود داشته باشد و شرایط به نحوی باشد که فرد از بین نرود، می تواند از سفید چاله خارج شود و در واقع از سیاه چاله بگریزد. البته کرم چاله ها هم نمی توانند وجود داشته باشند. چرا که برای وجود یک کرم چاله، نیاز به یک سیاه چاله و یک سفید چاله است و از آن جا که سفید چاله وجود ندارد، پس کرم چاله هم وجود ندارد.

یک کرمچاله در صورت وجود، خود بخشی از فضازمان چهار بعدی عالم می‌باشد. اینشتین در سال ۱۹۰۵ ثابت کرد که جهان تنها از سه بعد فضایی تشکیل نشده و زمان صرفآ یک پارامتر در حال تغییر نیست. بلکه زمان خود نیز به عنوان بعد چهارم عالم به‌حساب می‌آید. در این فضازمان چهار بعدی، کرمچاله‌ها می‌توانند سوراخی به جهانی دیگر یا ناحیه‌ای دیگر از همین جهان باشند. پس باید در نظر داشته باشیم که این اجسام چهاربعدی هستند و ما تنها برای ساده‌سازی آن‌ها را به صورت دوبعدی نشان می‌دهیم.

به‌عنوان مثالی ساده، یک صفحه کاغذ تخت را درنظر بگیرید که از چهار سو تا فواصل بسیار دور گسترده شده باشد. هر دو طرف صفحه که آن‌ها را «رو» و «زیر» صفحه می‌نامیم، بطور مستقل یک فضای دوبعدی را تشکیل می‌دهند که می‌توانیم آن را یک جهان دوبعدی بینگاریم. ساکنان این جهانها خود موجودات دوبعدی هستند. آشکار است که این دو جهان هیچ پیوندی با هم ندارند و ساکنان آن‌ها از وجود همدیگر بی خبرند .اکنون بینگارید یک سوراخ دایره‌ای در این صفحه ایجاد شود. به این ترتیب دو جهان بطور پیوسته با هم ارتباط دارند. ما این حفره تونل مانند را یک کرمچاله می‌نامیم.

اکنون بیایید به‌جای یک سوراخ، دو سوراخ در صفحه ایجاد کنیم. سپس لبه‌های این دو سوراخ را بکشیم تا به صورت دو لوله درآید و با ادامه دادن این کار دو لوله را به‌هم وصل کنیم. این نیز یک کرمچاله‌است. با این تفاوت که نایکسانی در ان بر خلاف حالت پیشین دو گستره از یک جهان را به هم وصل می‌کند. در حالتی که فضای ما خمیده باشد مسافرت از طریق این کرمچاله بسیار تندتر شدنی است. چون مسافت کوتاهتر است.

اگر در هر یک از دو ورق تخت همراستا نیز یک سوراخ ایجاد کنیم، با کشیدن لبه‌های سوراخ و رساندن دو لولهٔ ایجادشده به هم می‌توانیم یک کرمچاله ایجاد کنیم که صفحه بالایی یکی از ورق‌ها را به صفحه پایینی ورق دیگر وصل کند.

23183768209406662384

نمای احتمالی شیفت زمان با استفاده از کرم چاله (شامل سیاه چاله و سفید چاله)

Bt-ph-310-3

اتصال دو بخش بسیار دور فضا-زمان به هم توسط کرم چاله

در کل مشکلاتی در زمینه مسائل علمی فیلم وجود دارد. اگر حتی فرض کنیم که سفید چاله و در نتیجه کرم چاله ها وجود داشته باشند، احتمال اینکه به سفید چاله برسید نزدیک به صفر است. چرا که اول ازهمه، احتمال اینکه به نقطه مرگ برسید بسیار زیاد است و اینکه در سیاه چاله، اشعه های مرگبار گاما وجود دارد که به احتمال زیاد جان شما را، قبل از رسیدن به سفید چاله خواهد گرفت. اینها مشکلاتی در زمینه تئوری های علمی فیلم است که البته چون فیلم علمی تخیلی است می توان از آن به عنوان قسمت تخیل فیلم استفاده کرد.

interstellar-matthew-mcconaughey-christopher-nolan-jessica-chastain-anne-hathaway

از سمت راست : آن هیت وی ، جسیکا چیستن ، کریستوفر نولان ، متیو مکاناهی

نقد و برسی همه جانبه ی فیلم:

اینتراستلار فیلمی است به کارگردانی  Christopher Nolan و قلم  Jonathan Nolan, Christopher Nolan. اگر فیلم های قبلی این  دو برادر را دیده باشید، به نوع جهانبینی این دو فرد پی می برید. زمان یکی از مسائلی است که این دو برادر همواره آن را به چالش کشیده اند. در فیلم هایی مانند خاطرات و اینسپشن این موضوع را می بینید اما هر کدام به نحوی متفاوت.

f18cf5a756fad9721fb7ba745c74d16375bafe4e

شروع فیلم در منزل خانواده ی کوپر

قصه این فیلم درباره زمانی است که زمین دیگر نمی تواند پاسخ گوی نیازات انسان ها باشد. بحث سر منابع فسیلی مانند نفت نیست بلکه مشکل از طرف غذا است و اکسیژن است. جمعیت زمین کم شده اما ظاهرا تولید غذا چندین برابر کاهش پیدا کرده است. به نحوی که تولید غذا از دانشگاه رفتن و اختراع و اکتشاف مهم تر است. شخصیت اصلی داستان به ظاهر خلبانی است به نام کوپر ( از این جهت می گویم به ظاهر که واقعا مشخص نیست شخصیت اصلی این داستان کیست. در این رابطه ییشتر صحبت خواهم کرد). کوپر خلبانی مستعد است اما انسان گرسنه، دیگر نیازی به اکتشاف در فضا نمی بیند و کوپر هم به اجبار مشغول کشاورزی شده است. کوپر به کمک دخترش Murph و به نحوی عجیب، مختصات خاصی را پیدا میکنند. آن ها به سمت این مختصات می روند و متوجه می شوند که هنوز ناسا وجود دارد و به طرز مخفیانه ای مشغول تحقیق و پژوهش است. پروفسور برند مسئول این تحقیقات، از کوپر تقاضای کمک برای خلبانی یک سفر را میکند. سفری که در آن قرار است آن ها به کهکشان دیگری بروند و سیاره ای دیگر برای زندگی پیدا کنند و به قول معروف، دنیا را نجات دهند. کوپر برای حفظ جان دخترش که در آینده ممکن است با کمبود غذا و اکسیژن روبرو شود و بمیرد، این کار را قبول می کند و مجبور به ترک او می شود. سفر این گروه شروع می شود.

اجازه بدهید از انتهای داستان شروع کنیم چون قسمت آخر داستان و فیلم برای اکثر کسانی که فیلم را دیدند بسیار گنگ می باشد.

interstellar_voyage-wide

گارگانتوا و ایندورنز

بگذارید آخر داستان رو به طور کامل روشن کنم. البته این را بگویم که این برداشت من بعد از ۲ بار دیدن فیلم است.
ببینید در آخر داستان ما شاهد این هستیم که کوپر سفینه رو در مدار بحرانی گارگنتوا رها می کنه. طبق پیشنهاد رامیلی گارگنتوا یه تکینگی {تکینگی یا Singularity گرانشی یا تکینی فضازمان محلی است که در آن کمیت‌های مورد استفاده برای اندازه‌گیری میدان گرانشی بی‌نهایت می‌شوند، به‌طوریکه دیگر تابع دستگاه مختصات مورد استفاده نیستند. این کمیت‌ها همان، انحنای فضازمان هستند که شاخصی از چگالی ماده می‌باشند. } ملایم داره و کوپر این شانس رو داره که به خاطر ملایم بودن این تکینگی به سرعت و به سلامت خودش رو به منظومه ی شمسی برگردونه. البته این رو هم میدونه که ممکنه به جای منظومه ی شمسی از یه جای دیگه سر در بیاره. اما به کوپر میگه ارزش ریسک داره و کلی براش می تونه زمان بخره.
برای این کار باید در مسیر افق رویداد باشه تا وارد مرکز تکینگی بشه
اما تکینگی در این مدار بحرانی گارگنتوا چی می تونه باشه؟وقتی یه ستاره در حال مرگ هست بر اثر یه سری اتفاقات و شرایط ممکنه به جای این که روند طبیعی خودش رو طی کنه و به غول سرخ و یا کوتوله ی سفید تبدیل بشه به سمتی بره که در نهایت منجر به سیاهچاله شدن اون بیانجامه
در این روند ستاره از درون شروع به فرو روفتن درون خودش می کند تا این که آن جسم عظیم به یک جسم بسیار کوچک با جرم فوق العاده بالا تبدیل شود. این جرم اینقدر زیاد است که جاذبه ی فوق العاده زیادی دارد. جاذبه ای که بر اساس تخمین های ریاضی به بی نهایت می ماند.(به خاطر این میگم تخمین ریاضی چون اکثر مباحثی که در این فیلم از اونا استفاده شده هیچ کدوم به شکل علمی اثبات شده نیستن. اکثرا پیش بینی اتفاق و تخمین هستن. مثل همین عمل تکینگی و یا حتی وجود خود سیاهچاله و کرم چاله. جالب است بدانید چند وقت پیش هاوکینگ ادعا کرده می تواند اثبات کند که سیاهچاله نمی تواند وجود داشته باشد!)
در مرکز این سیاهچاله که همان جسم کوچک است به دلیل جاذبه ی فوق العاده زیاد فضا – زمان رو خم می کنه. دو نوع تکینگی وجود داره. تکینگی مخروطی و تکینگی کروی. چیزی که ما تو فیلم شاهد اون هستیم به ظاهر تکینگی کروی هست.
هر چیزی که بر روی افق رویداد قرار بگیره دیگه توانایی برگشت نداره. در واقع افق رویداد یه شعاعی از مرکز تکینگی هست که اثر جاذبه تو اون شعاع به مقداری میرسه که هر چیزی درون اون قرار بگیره دیگه نمی تونه کاری بکنه و گریز برای اون ممکن نیست. حتی اگه سرعت نور داشته باشه. چون همون طور که گفتم جاذبه ی مرکز سیاهچاله به بی نهایت میل می کنه.
این که اگه یه جسم درون این تکینگی فروبره چی میشه کاملا بر همه پوشیده هست و فقط حدس و گمان وجود داره.
اما ببینیم نولان چه تصوری از این مرکز داره…
نولان درون فیلم روی دو مقوله زیاد تاکید کرد. اولی جاذبه بود دومی احساسات.
طبق نظر نویسنده جاذبه چیزیه که فضا و زمان نمی شناسه. به هیچ گونه بعد محدود نیست برای همین از نظر تئوری تنها چیزی هست که می تونه روی گذشته تاثیر بزاره (اشتباه نکنید. نمی تونه به گذشته بره چون شیء یا جسم نیست. یه نیرو هست)
همون طور که گفتم در مرکز سیاهچاله جاذبه بی نهایته. نولان از این استفاده کرده و چیزی که به ما نشون میده اینه که در مرکز تکینگی خطوط این نیرو به همون شکلی در میان که دیدین. اما شکلی که داشتن هم ایده گرفته شده از ابرمکعب یا تساراکت هست. مکعبی که بنا به نظریات موجود ۴ بعدیه. یعنی به غیر از بردار های x و y و z بردار چهارمی به نام w هم داره. تصور شکل این مکعب تو فضای ۳ بعدی سخته. تمام تصاویری که از این مکعب کشیده شده هیچ کدوم شکل دقیق به ما ارائه نمی دن. چون ذهن ما تمام مدت تصاویر ۳ بعدی و کمتر ثبت کرده توانایی تصور شکل ۴ بعدی رو نداره. هر شکلی هم که تصور کنیم ۳ بعدی میشه.
فقط این که بدونیم نولان اون مرکز رو یه ابرمکعب تصور کرده کافیه. ابرمکعبی که به نظر میاد تار و پود داره و تار و پود اون رو نیروی جاذبه ی بی نهایتی که درون مرکز تکینگی وجود داره تشکیل داده.( متوجه شدید؟ دو فرم بی نهایت. مکعب تساراکت خودش یک پدیده ی بی نهایت است. تار و پود آن را هم جاذبه ی بی نهایت تشکیل داده. برای همین توانایی تصور کردن همچین چیزی برای انسان اصلا ممکن نیست. اما اینجا بحث فیلم هست نه واقعیت! اسم ژانر هم ”علمی/تخیلی” هست. اگه فقط ”علمی” بود می شد ایراد گرفت ولی عناصر تخیلی درون آن وجود دارد.)

interstellar1 (1)

مورف کوپر در مقر ناسا در حال برسی معادله ی فضا – زمان

این تار و پود برای کوپر نقش سیم تگلراف را ایفا می کنند! هر ضربه ای که کوپر به هر کجا از این سیم ها ضربه ای وارد کند جایی دیگر یک چیزی تکان می خورد.
و با توجه به این که این تار های نیرو به مکان و زمان محدود نیستند کوپر از طریق آن ها به گذشته پیام می فرستد.
اما چرا اتاق مورف؟ این همه مکان در دنیا هست چرا دقیقا باید اتاق مورف در مقابل صورت کوپر نقش ببندد؟
اینجاست که احساسات وارد عمل می شوند. حرف نولان این است که احساسات انسان هم درست مانند جاذبه محدود به فضا و زمان نیست و می تونه از هر بعدی عبور کنه و مثل جاذبه یه چیزایی رو خم کنه!
در طول فیلم ما صحنه های زیادی می بینیم که به این مقوله نگاه می اندازند. هواپیمای بدون سرنشینی که مورف برای آن دل می سوزاند. مدل اسباب بازی آپولو که با شکستن آن تمام ذهن مورف را به خودش مشغول کرده اند. رابطه ای که بین تارس و کیس با بقیه ی سرنشینان برقرار می شود و در نهایت برند دلش برای این که تارس می خواهد خودش را فدای نجات آنها بکند می سوزد و به کوپر به خاطر دل سنگش ناسزا می گوید. و فراتر از این. عشق بین کوپر و مورف. عشق بین برند پدر و دخترش. عشق بین آمیلیا و ادموندز در حالی که سالهاست همدیگر را ندیده اند و موارد دیگر.
دلیل این که اولین تصویری که در دل آن تاریکی در ذهن کوپر وجود دارد اما خودش خبر ندارد اتاق مورف است این است که آخرین تصویری که اون از دخترش داشت درون همین اتاق بود.
نولان می گوید این ابرمکعب آن چیزی که در ذهن ماست را به ما نشان میدهد و آن چیزی که در ذهن کوپر وجود داشت این اتاق بود. به خاطر این که کوپر در دنیا بیشتر از هر چیز دیگر دخترش را دوست داشت و او را آخرین بار در این اتاق دیده بود.
و در نهایت هم کوپر با این باور که دختر اون تنها فردی است که می تواند دنیا را نجات دهد تمام اطلاعاتی که در طول این سفر بدست آورده بودن (مخصوصا اطلاعاتی که تارس از تکینگی بدست آورد) رو به شکل کد مورس برای دخترش روی ساعت مچی او از طریق تار های جاذبه ارسال کرد. دقیقا تلگرافی که سیم های آن را نیروی جاذبه تشکیل داده اند! و دختر باهوش کوپر هم پیام را دریافت می کند و با استفاده از دانش ارسال شده توسط پدرش توانست کنترل جاذبه در حد ۳ بعد را در دست بگیرد و وسایلی ساخته شد که در انتهای فیلم دیدیم…
در نهایت هم کوپر دوباره از طرف دیگر کرمچاله خارج شد. اما این بار اینقدر سرعتش زیاد شد که چیزی نزدیک به ۷۰ یا ۸۰ سال زمینی گذشت و به دوران پیری دخترش رسید…
در مورد ابر مکعب
اول فکر کردن که این کرم چاله و کمک ها از طرف موجوداتی فراتر هست
موجوداتی که ابعاد در بالاتر هستن
اما آخر کوپر متوجه میشه اونهایی وجود نداره
انسان ها هیچ وقت نمی تونن به ابعاد بالاتر دسترسی داشته باشن
چون خودشون موجوداتی در بعد سوم هستن. و هیچ وقت به ابعاد بالاتر از خودشون دسترسی نمی تونن پیدا کنن
مثل این که یه نقاشی رو کاغذ بکشی و بخوای اون رو ۳ بعدی کنی
اون نقاشی ۲ بعدی همیشه ۲ بعدی می مونه
مگه این که یه مدل ۳ بعدی از اون بازسازی کنی
هیچ وقت خود اون ۲ بعدی رو نمی تونی دقیقا ۳ بعدی کنی
انسان ها هم همین طور هستن. تنها کاری که کردن این بود که کنترل جاذبه رو بدست گرفتن و چون جاذبه محدود به ابعاد نیست کار های این چنینی رو جاذبه براشون انجام بده
ابرمکعب تصور نولان از مرکز تکینگی هست. توسط انسان قابل ساخت نیست
چیزیه که هست. مثل خود تکینگی. مثل کرم چاله و مثل سیاهچاله
و این که چرا باید دقیقا اتاق مورف رو نشون بده رو هم که گفتم هر کس چیزی رو می بینه که از درون خودش نشات می گیره
اما این بخش پارادوکس داره! پارادوکسی که باعث میشه یه سری از سوالات بی جواب بمونه
همون طور که قبلا گفتم مرکز تکینگی از حالت ابعاد عادی خارجه. ابر مکعب یه فضای ۴ بعدی هست و درون این مرکز جاذبه ی بی نهایت داریم
اما درون فیلم این فضا به شکل ۳ بعدی در اومده. اگه ابعاد واقعی یه جرم کمتر بشه ظاهرش رو میشه درک کرد اما اون دیگه عملکرد خودش رو از دست میده
برای مثال اجاق گاز یا یخچال اجسام ۳ بعدی هستن
اگه بیایم اونا رو روی کاغذ بکشیم، هر چقدر هم دقیق و بدون کوچکترین تفاوتی باشه، آیا اون یخچال روی کاغذ می تونه چیزی رو خنک کنه؟ اون اجاق گاز چیزی رو گرم می کنه؟ نه! هر جسم کارکردش تو بعد خودش تعریف شده
و ابرمکعب هم یه چیز ۴ بعدیه و در ۴ بعد تعریف میشه. اگه به حالت ۳ بعدی در بیاد دیگه عمل نمی کنه…
و این ایراد بزرگیه که من به داستان این فیلم میگیرم
حتی از این هم اون طرف تر. انسان، مغز انسان و چشم اون محدود به ۳ بعد هستن. اگه نبودن ما با چشم می تونستیم خیلی از عوامل طبیعی موجود در کیهان رو ببینیم که الان فقط حسشون می کنیم. توانایی دیدن روح رو داشتیم و در نهایت می تونستیم خدا رو ببینیم. اما این غیر ممکنه.ساختار چشم انسان این اجازه رو بهش نمیده. حالا چون ساختار مغز انسان هنوز کامل شناخته نشده نمیشه در موردش نظر قطعی داد. شاید مغز بتونه بدون دیدن همچین چیزی رو تجسم بکنه. اما هر جور نگاه کنیم اینا با هم نمی خونن…
و اما در مورد کرم چاله. تصویر نولان از سیاهچاله و کرم چاله به این شکل هست که اگه یه جا یه سیاهچاله باز بشه اون طرفش می رسه به تعداد زیادی کرم چاله که هر کدوم از یه جا سر در میارن. مثل تونل مترو. یه ایستگاه مرکزی و یه سری خروجی. به همین سادگی…
این برداشت شخصی بنده از پایان داستان بود بر اساس اطلاعاتی که داشتم
اما در مورد خود فیلم. این بار برخلاف فیلم های قبلی نولان تمرکز بیشتری بر روی احساسات بشری داشت. تعدادی از اونها رو مثال زدم بالاتر براتون.
اما در جا های دیگه هم چیز هایی به نمایش در میان که روی دیگه ی سکه ی احساسات انسانی هستن.
تا حالا دیدین وقتی تو یه فیلم یه شخصیت خیلی داستان بهش نمی پردازه اگه بمیره در مخاطب چه حسی ایجاد می کنه؟ هیچی! چون هیچی ازش نمی دونیم و از اون بدتر اگه هیچ کار خاصی هم انجام نداده باشه دیگه رسما نقش چوب خشک رو ایفا می کرده تا قبل از مرگش! مخصوصا اگه ببینیم بقیه شخصیت ها به خاطر مردن اون دارن تو سر و کله ی خودشون می زنن تو دلمون میگیم ”آقا ول کن برو بقیه داستان ببینیم چی شد. حالا انگار یارو کی بود…”
نظرتون در مورد شخصیت ”دویل” که تو سیاره ی آبی کشته شد چیه؟
رامیلی چی؟ این ۲ تا هم تقریبا وضعیت این شکلی داشتن. نه به خوبی پرداخته شدن نه کار خاصی انجام دادن که بخوان مخاطب رو تحت تاثیر بزارن. احتمالا این دو تا شخصیت هم همون وضعیت مشابه رو داشته باشن
اما نه! صبر کنید! یه چیزی فرق داره!
چرا بقیه هم همین وضعیت رو دارن؟ چرا وقتی ”دویل” کشته شد کوپر خم به ابرو نیاورد؟ چرا وقتی دید رامیلی بدبخت ۲۳ سال تنها مونده بوده به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که بره ببینه بچه هاش چه می کنن؟
این روی دیگه و واقعیتی هست که در مورد آدما وجود داره. اگه ما ببینیم یه غریبه رو دارن اذیت می کنن خیلی کم پیش میاد برای کمک بهش بریم جلو. خیلی وقت ها برای خیلی ها مهم نیست و بعد از مدت کوتاهی هم از ذهن پاک میشن
به نظرتون این عمل نولان تو فیلم چی رو نشون میده؟ شخصیت اصلی داستان دقیقا همون شکلی فکر و عمل می کنه که ما می خوایم. وقتی یه آدم غریبه که هیچی ازش نمی دونیم از بین میره ما بیشتر فکرمون رو مسائل دیگه مثل وقت از دست رفته و زندگی خود کوپر بود. خود کوپر هم همین طور!
شبیه چیزی که آخر ”آخرین ما” دیدیم. جوئل براش مهم نبود دنیا چی میشه. فقط مهم بود عشقش رو نجات بده. اینجا هم قبل از هر چیزی کوپر همین طور فکر می کنه. اون فکر بچه های خودشه. عشقی که با خودخواهی همراه هست…
احتمالا دلیل این که نولان طوری عمل کرد که نسبت به اون شخصیت ها حس مشابه حس کوپر داشته باشیم همین بوده. همذات پنداری با شخصیت اصلی.
اما کسی که کار رو خراب می کنه امیلیا هست. اون قرار نیست با ایجاد نکردن حس در ما حالتی مشابه با دو محقق دیگه به وجود بیاره. قراره طوری باشه که آخر فیلم وقتی اون تو سیاره تک و تنها جا می مونه ما نگران اون باشیم. اما این طور نمیشه. متاسفانه شخصیت پردازی آمیلیا برند به اندازه ی کافی نیست. مطمئنم خیلی از شما دوستان هم مثل من بعد از نجات یافتن کوپر حواستون به برند نبوده اصلا!
و این یکی از ضعف های این فیلم بود.

Dr mann

مت دایمون در نقش دکتر مان

از طرف دیگه ما تو فیلم پروفسور ”مان” رو داریم که نقش اون رو مت دیمون بازی کرده.
تمام طول فیلم ما می شنویم که میگن ”مان” بهترین بین ما بود. اگه اون نبود اینجا نبودیم و …
در حقیقت مان قبل از این که ما اون رو ببینیم شخصیت پردازی میشه. تصویر ذهنی از اون در ذهن مخاطب ایجاد میشه.
اما در نهایت چی شد؟ ترس از مرگ مان رو تمام و کمال عوض کرد. از بهترین ما به بدترین ما تبدیل شد و تلاش می کرد با تئوری های علمی و بهونه خودش رو آروم کنه.
در اینجا هم شاهد این هستیم که چه طور شرایط می تونه انسان ها رو به طور کامل عوض بکنه
پس می بینیم که در کنار ابعاد مثبت احساسات و عواطف انسان ابعاد منفی اون هم به نمایش در میاد…