۲۱ گرم به کارگردانی الخاندرو گنزالس یکی از بهترین و تکنیکی ترین فیلمهای ساخته شده در دهه اخیر سینمای جهان میباشد. داستان فیلم به صورت غیر خطی و سراسر پر از ابهامات بیان میشود و بیننده را در بسیاری از مواقع گنگ و مبهوت میکند که البته با دیدن دوباره و سه باره فیلم بیننده متوجه موضوع میشود و صد البته از تکنیک ساخت و قرار گرفتن سکانس های فیلم به صورت پراکنده اما بسیار دقیق شگفت زده میشود. سکانسهایی که شاید در اولین نگاه بسیار گنگ و نامفهوم بوده اند،حالا خط مشی داستان را تعیین میکنند.  در ۲۱ گرم بازیگران عالی بازی میکنند وباید Naomi Watts و اSean Penn را تحسین کرد.

اما مسئله ای که فیلم ۲۱ گرم را جدا از ساختار قوی و تدوین ماهرانه اش متمایز میکند این است که فیلم یک نگاه عمیق و دقیق به مسئله ایمان و لایه های درونی انسان دارد و در آن بسیاری از نکات اعتقادی  جزء نکاتی هستند که البته در سایه تکنیک های سینمایی و نوع روایت فیلم که خاص میباشد پنهان میماند. ۲۱ گرم، یکی از موفق ترین فیلم هایی است که ساختار کلاسیک روایت را به هم ریخته و زمان خطی فیلم را می شکند. شاید بشود نتیجه گرفت که داستان سر راست و ساده فیلم بدون این روایت پیچیده، کارکرد خود را از دست داده و در حد یک درام معمولی تنزل می کند و در حقیقت بیشتر بار این فیلم بر دوش نوع روایت و پرداخت بصری فیلم است.

ماجرای فیلم ۲۱ گرم از این قرار است که مردی پدر و دو دخترش را در تصادفی زیر می‌گیرد و موجب مرگ پدر و دو دختر خردسالش میشود در بیمارستان، قلب این پدر به بیماری که در حال مرگ است (Sean Penn )پیوند می‌شود و او را نجات می‌دهد. بعد از این اتفاق، زندگی سه خانواده متاثر می‌شود. مرد با قلب پیوندی کنجکاو می‌شود خانواده‌ی فرد اهدا کننده را پیدا کند و زن بیوه هم دنبال گرفتن انتقام از قاتل همسر و فرزندانش است. همان دو موضوع باعث می‌شود زندگی قهرمان‌های فیلم به هم مربوط شود…

جملات پایانی فیلم ۲۱ گرم:

“مگه ما چند بار به دنیا می‌آییم،

مگه چند بار از دنیا می‌ریم؟

می‌گن درست در لحظه مرگ ۲۱ گرم از وزن کسی که داره می‌میره، کم می‌شه.

و مگه ۲۱ گرم چقدر ظرفیت داره؟

مگه چی از ما کم می‌شه؟

مگه چی می‌شه اگه  ما ۲۱ گرم از دست بدیم؟

با رفتن اون چی می‌شه؟

مگه چقدر ارزش داره؟

۲۱ گرم وزن… یک سکه پنج سنتی

وزن یک مرغ  مگس خوار…یه تیکه شکلات

۲۱ گرم چقدر وزن داره؟”

این ۲۱ گرم که از ما کم می‌شه وزن روح ماست.

واقعا ۲۱ گرم چقدر وزن داره؟ وزن “بودن” و “هستی” ما چقدره؟”

یک فیلم سینمایی فوق العاده تغییر پذیر است – چیدمانی از تصاویری که رفته رفته به داستان قدرتمندی از تراژدی و رستگاری تغییر می‌کند. نه فقط یکی از قانع کنند‌ه ترین فیلم‌های سینمایی است، اما از لحاظ ساختار نیز یکی از جذاب‌ترین و منحصربفرد ترین فیلم‌ها است. نه فقط به این خاطر که به شکلی بسیار موفق از تاریخ نگاری غیرخطی در فیلم استفاده کرده است. بلکه رویکرد بازی معمایی مورد استفاده توسط نسبت به تصویری مرسوم از موارد مشابه ما را بسیار علاقمند نگه می‌دارد. فراهم آوردن هر نوع پلات که جزئیات حساس را از بین نبرد بسیار دشوار است، بنابراین به حقایق آشکار می‌پردازم. پیرامون سه شخصیت اصلی است که سرنوشت آن‌ها در لحظه‌ای حساس به هم پیوند می‌خورد. پل (شان پن) استاد ریاضیاتی که مبتلا به بیماری قلبی است.

زندگی زناشویی او با مری (چارلوت گینسبورگ) به نظر وی محکوم به فنا است، اما زنش راضی به ترک او در این شرایط نیست. او درخواست بچه از طریق لقاح مصنوعی دارد، اما، بدون پیوند قلبی، او آنقدر زنده نخواهد بود تا فرزندش را ببیند. جک (بنسیو دل تورو) یک کلاهبردار است که زندگی‌اش را از طریق وقف به مسیح اصلاح کرده است. اما اوقاتی وجود دارد، به خصوص زندگی خود، که ذراتی از شخصیت گذشته‌اش می‌درخشد. کریستینا (نائومی واتس) زنی که از زندگی زناشویی خرسند است. او با شوهری دوست داشتنی و دو دختر دلپذیر زندگی می‌کند. او از زندگی روزمره خود راضی است تا زمانی که رویدادهایی زندگی‌اش را خارج از کنترل می‌سازند، او را وادار به برگشت به عقب و سمت مصرف مواد می‌کشاند. مسئله‌ای که با ازدواج برای او حل شده بود.

در حالتی خطی ارائه شده است، یک فیلم سینمایی درگیر کننده و گاهی اوقات دلخراش است. تم‌ها مشابه بوده‌اند و نقش آفرینی، که بالاترین گنجایش را دارد، خیلی متفاوت نخواهد بود. با این حال، فیلم سینمایی کاملاً متفاوتی خواهد بود. با چیدن رویدادها کنار هم در این حالت غیر مرسوم، ما را وادار می‌کند با وسواس زیاد از همان ابتدای کار به فیلم توجه کنیم. به هرچیزی که رخ می‌دهد بیش از حد حساس می‌شویم، و این به ما اجازه می‌دهد تا خیلی بیشتر از آنچه قرار است تحت شرایط “نرمال” جذب شویم به فیلم توجه کنیم. علاوه بر این، به لحاظ ذهنی از همان ابتدا درگیر می‌شویم. به این شکل قصد داریم تکه‌های پازل را کنار هم بگذاریم، می‌توان استدلال کرد که تقریباً یک فیلم سینمایی تعاملی است.

در ابتدا، فیلم گمراه کننده است. چرا که اگر فیلم سازی حدود ۵۰ صحنه را سرهم کرده باشد، هر دو تا چهار دقیقه در طول فیلم، به صورت تصادفی تدوین شده‌اند. بعضی اوقات به عقب و جلو می‌رود و جهش از شخصیتی به شخصیت دیگر همراه با تکرار بازی است. اما، خارج از آنچه در ابتدا به نظر یک رویکرد تصادفی دیوانه کننده به نظر می‌رسد، الگویی پدیدار می‌شود. مشخص می‌شود که مسیری داستانی را در هزارتویی باز می‌کند که به سمت یک مجموعه لحظات کلیدی منحرف می‌شود. گذشته، آینده و حال همگی به صورت متقارب هستند.

زمان کمی صرف می‌شود، اما تصویر از یک مه شروع می‌شود. در ادامه، صرفاً موضوع گذاشتن تکه‌ها در مکان صحیح است. نقطه قوت دیگر رویکرد این است که منتج به همدلی عمیق‌تر با شخصیت‌ها می‌شود. با مشاهده آن‌ها در طیف گسترده‌ای از شرایط در یک حالت زمانی فشرده، به ارتباط با آنها به شکلی خیلی سریع‌تر از آنچه می‌توانیم این داستان را در حالت به ترتیب وقوع بگوییم می‌رسیم. تکه‌ها و قسمت‌های کوچک را از جایی می‌شناسیم که بوده‌ایم و جایی که آن‌ها رفته‌اند، و این می‌تواند باعث شود که احساس کنیم که خدا فراموشکار است.

برای شان پن، این مورد نشان دهنده بازی فوق العاده او در است و در یکی-دو جا بازی او در آن فیلم را تداعی می‌کند. پن نه تنها می‌تواند بهترین بازیگر مرد سال باشد، بلکه بهترین بازیگر مکمل مرد نیز می‌تواند باشد، تعیین اینکه آیا او در اینجا بهتر است یا در فیلم دشوار است. او در ساکت و ناراحت است، چرا که نقش مرد مرده همراه با وجدان گناهکار را بازی می‌کند، اما همین نوع از مسائل اخلاقی که پل با آن‌ها مواجه می‌شود در هم وجود دارد. مشاهده روش‌های متفاوتی که در آن وضعیت‌ها حل شده‌اند نیز جالب است.

نائومی واتس در چند سال گذشته نقشش را به سرعت صعودی کرده است (از زمانی که در ظاهر شد)، و همراه با این نقش جدید، بزرگی خود را افزایش داده است. در قالب بازی جدی، بیشترین تاثیرگذاری را داشته است. همانند پن و دل تورو، شخصیت وی مجبور به تجربه چند تغییر شکل اساسی است. و قطعاً یک نقش فریبنده نیست. صحنه‌هایی وجود دارد که او به مواد پناه برده است و به نظر می‌رسد هفته‌ها حمام نکرده باشد. بنیسیو دل تورو کمتر از هم نقش‌هایش تاثیرگذار نیست، هرچند نقش او به شکلی قابل استدلال کمتر از سه نقش اصلی نشان داده شده است. جک یک مرد صادق است که بحران اعتماد را تجربه می‌کند. کلید اصلی برای ترسیم دل تورو صداقت است. جک به عنوان ریاکار در ایمان مذهبی ظاهر نمی‌شود.

او شخصی است که واقعاً به آنچه موعظه می‌کند باور دارد و احساس گناه شدید در هر زمانی دارد که از این مسیر دور می‌افتد. ما را به درک رویکرد ذهن مذهبی، و نه تسلیم شدن در برابر آن، دعوت می‌کند. به لحاظ تصویری، فیلم تاریک و دانه دانه است، همراه با تصویر غیر اشباع شده از رنگ‌ها. موسیقی آرام و احساس برانگیز است. همه‌ی این‌ها مناسب با سبک اسـت. هرچند لحن کلام تهدید کننده و محزون است، اما امیدواری جالبی از میان یکی از تم‌های خود ارائه می‌‌دهد – از این میان رستگاری است که مشخصاً چیزی است که کارگردان به آن باور دارد. در برخی روش‌ها، این کار به اثر اخیر ، ، شبیه هست، که اون فیلم هم از تاریکی و سیاهی ذات انسان بهره می‌بُرد، و از روایت غیرخطی استفاده می‌کرد. با این حال، علیرغم تراژدی‌های چندگانه‌اش، اصولاً خوش بینانه است، چرا که شخصیت‌ها عاطفی هستند.

آ‌ن‌ها قطعاً مقدس نیستند، اما همچین احساسی برای آن‌ها داریم. فیلم‌های کمی در سال ۲۰۰۳ منتشر شد که بتواند به اندازه نقطه قوت داشته باشد. به لحاظ کلام فوق‌العاده است. یکی از فیلم‌های سینمایی که افکار شما را شکار می‌کند و اجازه دور شدن به آن‌ها نمی‌دهد. همانند ، به صورت مجازی نیازمند لحظه‌ای برای مشاهده درک و بررسی پیچیدگی داستان و شناخت استعداد ذاتی در تمام گذرها است. مشاهده این فیلم را به شدت توصیه می‌کنم.