در تاریخ سینما آثار زیادی با محوریت موجود غول آسایی به نام « کینگ کونگ » ساخته شده است. نخستین حضور این شخصیت بر پرده سینماها به سال ۱۹۳۳ و فیلم « کینگ گونگ » باز می گردد که در آن فی وری به ایفای نقش پرداخته بود. اما در سالهای بعد این موجود عظیم الجثه به دفعات به سینما بازگشت و حتی در دهه ی شصت یک اثر مشترک با گودزیلای ژاپنی نیز براساس آن ساخته شد که خوشبختانه کسی آن را به یاد ندارد. اما فیلم « کینگ کونگ » در سال ۲۰۰۵ به کارگردانی پیتر جکسون ، یک بازگشت بزرگ در تاریخ مجموعه « کینگ کونگ » محسوب می شود. اثری که با جلوه های ویژه خیره کننده توانست نام این هیولا را مجددا احیاء کرده و تماشاگران فراوانی را به سینماها بازگرداند.

حال پس از گذشت بیش از یک دهه از « کینگ کونگ » پیتر جکسون و موفقیت مالی فیلم « گودزیلا » که سال گذشته اکران شده بود، تهیه کنندگان قانع شدند تا دوباره به سراغ ساخت یک اثر درباره این گوریل عصبانی رفته و او را مجددا به سینما بیاورند. هدف سازندگان از ساخت فیلم هم ابتدا فروش مناسب و سپس آماده سازی مخاطب برای مشاهده مجدد نبرد میان گودزیلا و کینگ کونگ می باشد که قرار است در سال ۲۰۲۰ اکران شود.

کات به حالا که فیلم را تماشا کرده‌ام و باید بگویم «جزیره جمجمه» مثال بارز فیلمی دلسردکننده است. ساخته‌ی جوردن ووگت-رابرتز فیلم کاملا شکست‌خورده و غیرقابل‌تحملی نیست. اتفاقا فیلم پتانسیل فوق‌العاده‌ای برای بدل شدن به یک تجربه‌ی ماجراجویانه‌ی نفسگیر را داشته است و بعضی‌وقت‌ها نشان می‌دهد که اگر کمی پایه بود، می‌توانست به یک بی‌مووی بیگ پروداکشنِ بی‌مغزِ هیجان‌انگیز تبدیل شود، اما در نهایت با اثر نا‌پخته‌ای مواجه‌ایم که به دستاورد بزرگی در بین فیلم‌های کینگ کونگ دست پیدا نمی‌کند و از همه بدتر برخی از ویژگی‌های معرفِ شخصیت اصلی‌اش را هم زیر پا می‌گذارد. راستش را بخواهید بعد از اتمام این فیلم بیشتر از گذشته خودم را در حال تحسین کاری که گرت ادواردز با «گودزیلا» کرد پیدا کردم. «جزیره جمجمه» چنین فیلمی است.

فیلمی که باعث می‌شود قدر چیزهایی که قبلا دست‌کم گرفته بودید را بیشتر بدانید. «گودزیلا» دو ویژگی خیلی مهم داشت که کمتر بلاک‌باستر هالیوودی موفق به دستیابی به آن می‌شود. اول اینکه طراحی گودزیلا با جثه‌ی چاق و هیکلی‌اش و صخره‌های تیز و خشن پشتش و نفس اتمی‌اش شدیدا به ریشه‌های این هیولا وفادار بود و دوم اینکه فیلم شامل سکانس‌های تقریبا بی‌کلام طولانی‌ای می‌شد که سعی می‌کرد ابهت و شکوه گودزیلا را به بهترین شکل به نمایش بگذارد و وحشت روبه‌رو شدن با چنین عظمتی را منتقل کند و البته کاری می‌کرد تا ترس و هراسِ قرار گرفتن در زیر پای یک هیولای عصبانی و سردرگم را احساس کنیم و در موقعیت آدم‌های بی‌نوای فیلم قرار بگیریم. ولی همزمان درگیری‌های گودزیلا با آن حشره‌های چندش‌آور را سرگرم‌کننده و فان به تصویر می‌کشید.

خلاصه فیلم به ترکیبی از وحشت آخرالزمانی نسخه‌ی اول «گودزیلا» و دیوانه‌بازی‌های جذاب دنباله‌های ژاپنی آن فیلم تبدیل شده بود. «جزیره جمجمه» اما نه تنها کینگ کونگی دارد که از لحاظ شخصیتی منحصربه‌فرد و به‌یادماندنی نمی‌شود، بلکه هیچ‌وقت موفق به بازتاب دادن ترس و اضطراب کاراکتر از گرفتار شدن در یک محیط وحشی و بی‌رحم نیز نمی‌شود و صحنه‌های اکشن هم خیلی کم و فاصله‌دار از یکدیگر هستند. نتیجه این شده که «جزیره جمجمه» به جز لحظاتی گذرا، نه از لحاظ داستانگویی اثر منسجمی است و نه از لحاظ یک سرگرمی سینمایی، به اثر مفرحی تبدیل می‌شود. از آن بلاک‌باسترهایی است که بعد از اتمام با خودمان فکر می‌کنیم کاش ساخته نمی‌شد. چون فیلم در لحظات گذرایی که به کینگ کونگ یا دیگر جانوران و هیولاهای جزیره نمی‌پردازد، به همان سینمای حوصله‌سربر و وراج و بی‌خلاقیتی تبدیل می‌شود که پایه‌ای‌ترین اصول داستانگویی را هم زیر پا می‌گذارد.

وقتی می‌گویم کاش ساخته نمی‌شد، به خاطر این است که این فیلم هیچ چیز جدیدی برای عرضه درباره‌ی کینگ کونگ ندارد. او شاید در این نسخه با اختلاف زیادی بزرگ‌ترین کینک کونگ سینما باشد، اما از لحاظ شخصیتی بسیار کوچک و کم‌مایه است. «جزیره جمجمه» در یافتن جواب قانع‌کننده‌ای برای این سوال که چرا ما باید به تماشای فیلم دیگری از این کاراکتر بنشینیم شکست می‌خورد.

داستان فیلم در سال ۱۹۷۳ اتفاق می افتد و درباره یک نظامی سابق بریتانیایی به نام کاپیتان جیمز کنراد ( تام هیدلستون ) است که توسط مامور دولت بیل راندا ( جان گودمن ) استخدام می شود تا به جزیره جمجمه برود و در این راه نفراتی نیز او را همراه می کنند. با اینحال به محض ورود این افراد به جزیره ناگهان بالگرد تیم مورد حمله یک غول قرار می گیرد و باعث گرفتار شدن آنان در این جزیره می شود و…

اولین ویژگی منحصر به فردی که مخاطب با تماشای « کونگ : جزیره جمجمه » به آن پی خواهد برد، تغییر قابل توجه سایز کونگ نسبت به گذشته است. این تغییر به حدی زیاد است که حالا این گوریل از یک موجود عظیم الجثه قابل درک، به هیولایی بی شاخ و دم تبدیل شده که هیچکس یارای مقابله با او را ندارد و بطور کل بی رقیب به نظر می رسد. این تغییر سایز ظاهرا باعث شده تا کونگ خلق و خویی خشن تر به خود بگیرد و البته برخلاف گذشته، خون چندانی به مغزش نرسد که بتواند کسب و کاری جز فریاد زدن داشته باشد؛ در اینجا او دیوانه تر از همیشه است!

جنبه های انسانی فیلم « کونگ : جزیره جمجمه » نیز در مقایسه با گذشته و مشخصاً نسخه ۲۰۰۵ پیتر جکسون، از نقاط ضعف بیشتری برخوردار است. در سال ۲۰۰۵ جکسون توانسته بود داستان بیشتری میان انسانهای فیلم و البته گوریل ایجاد نماید تا صرفاً ما شاهد غرش های او در طول فیلم نباشیم. اما در نسخه سال ۲۰۱۷ شخصیت های داستان کمتر مجالی برای پیشبرد داستان می یابند و به نظر می رسد همین مقدار کم دیالوگی هم که در فیلم برقرار می شود از بابت خالی نماندن دقایق در اثر گنجانده شده و کارکرد دیگری ندارد. بازیگران نام آشنای فیلم بطور کل نقش چندانی در داستان ندارند و موضوع اصلی همان زد و خوردهای جناب کینگ کونگ است و بس.

« کونگ : جزیره جمجمه » در بخش جلوه های ویژه اثر قابل توجهی است و توانایی سرگرم کردن مخاطبش را دارد. البته سکانس های اکشن فیلم چیزی شبیه به نسخه حیوانی زد و خورد سری فیلمهای « ترنسفورمز » می باشد که با حضور موجودات عظیم الجثه در قلب جزیره رقم خورده است. کونگ خشن شده در اینجا گرد و خاک بیشتری ایجاد می کند اما علی رغم کیفیت بسیار خوب جلوه های ویژه ، اثر فاقد طراوت و خلاقیت در پیاده سازی و کارگردانی صحنه های مربوط به کونگ بوده و نتیجه این شده که « کونگ : جزیره جمجمه » نمی تواند تجربه نابی برای مخاطبش ایجاد نماید. شاید با مقایسه اثر با نسخه ۲۰۰۵ جکسون بتوان تفاوت فاحش دو اثر را بیشتر درک کرد.

بازیگران فیلم همانطور که اشاره کردم، نقش چندانی در پیشبرد داستان نداشته اند و نویسندگان هم کلیشه ای ترین پرداخت ممکن را نسبت به آنان در نظر گرفته اند که باعث می شود سرنوشت آنان در همان دقایق ابتدایی توسط مخاطب به راحتی حدس زده شود. بری لارسون که توانسته بود با فیلم « اتاق » اسکار بهترین بازیگری را کسب کند، در اینجا کار چندانی برای انجام دادن ندارد و تام هیدلستون نیز وضعیت بهتری از او ندارد. شاید باید گفت بهترین بازیگر فیلم همان کونگ است.

اما چنین چیزی درباره‌ی کونگ صدق نمی‌کند. کونگ کاراکتر بی‌در و پیکری نیست. یا حداقل تاکنون به چنین کاراکتری تبدیل نشده است. کونگ شخصیتی تراژیک و عمیق دارد. او همزمان استعاره‌ای از طبقه‌ی کارگر جامعه، جادوی سینما، شگفتی و وحشت طبیعت و حتی بحث‌های تبعیض نژادی سیاه‌پوستان آمریکایی هم است. کونگ برخلاف گودزیلا یک ابرقهرمان کارتونی نیست.

در همه‌ی فیلم‌های کینگ کونگ توضیحی درباره‌ی منشاش داده نمی‌شود. او یک شگفتی اسرارآمیزِ سربسته است. عد‌ه‌ای به چشم هیولایی غول‌پیکر به او نگاه می‌کنند و عده‌ای متوجه می‌شوند که او از کسانی که به مهربانی با او رفتار کنند محافظت می‌کند. کونگ جانوری جادویی، یگانه و شگفت‌انگیز است که همیشه یکی از خصوصیات معرف شخصیتش مرگش بوده است. او در پایان همه‌ی فیلم‌هایش بعد از اینکه حسابی توسط گلوله‌های هواپیماهای جنگی خونین و مالین می‌شود، از بلندی سقوط می‌کند و می‌میرد. بهترین فیلم‌های کونگ به خاطر مرگ کونگ پرطرفدار شدند. چون مرگ او نهایت تراژدی است. جان دادنِ یک شگفتی تمام‌عیار روی سنگ‌فرش‌های نیویورک. کونگ یک کاراکتر شدیدا جدی و احساساتی است و به درد ابرقهرمانی و دنیاهای سینمایی نمی‌خورد.

اگر بخواهیم درباره‌ی محصول کمپانی «لجندری» منصفانه نظر دهیم، عملکرد این کمپانی نسبتا خوب بوده و آثار خیلی بدتری در طول تاریخ حول کاراکتر کینگ‌کونگ تولید شده. از دو فیلم ژاپنی که با طراحی هنری خنده‌دار و بازیگری در لباس میمون تولید شده‌اند گرفته تا کارتون‌های کودکانه‌ی “خوشبختانه” فراموش شده. در مقایسه با آثار مذکور، «جزیره جمجمه» با وجود پرداخت نه‌چندان خوب کینگ‌کونگ، فیلمی قابل احترام است. و اگر هدف این فیلم آماده‌سازی ذهن مخاطب برای تقابل این هیولای افسانه‌ای با گودزیلا باشد، می‌توان آن را یک مقدمه‌ی نسبتا خوب دانست.