این همان فیلمی است که طرفداران شاید هرگز تصور نمیکردند در زندگی خود تماشایش را تجربه کنند. «پایان بازی» در صدرِ لیستِ بلند فیلمهای مارول قرار میگیرد و حتی از فیلم قبلی یعنی «جنگ ابدیت» فراتر میرود. این یک وداع باشکوه است، برای قهرمانانی که سالهای زیادی را همراه ما بودهاند. برادران روسو فیلمی ساختهاند که برای مارولیها حقیقتاً حکم پایانِ یک بازی طولانی و هیجانانگیز را دارد اما پایانی که نقطهی اوج است و در عین حال بهترین هدیه برای طرفدارانی که قلب و ذهنشان توسط این شخصیتهای خیالی، تسخیر شده بود. مارول به ساختنِ فیلمهای ابرقهرمانی ادامه میدهد اما «انتقامجویان: پایان بازی» چیزی نیست که به این زودیها همانندش تکرار شود.
فیلم «جنگ ابدیت» مشکلات منطقی و داستانیِ واضحی داشت و فیلمنامهی آن به نحوی نوشته شده بود که شرایط را برای فیلم Avengers: Endgame مهیا کند. در حقیقت، هم فیلم مستقلِ تانوس بود و هم زمینهچینِ حذف بسیاری از شخصیتها که منجر به خلوت شدن «پایان بازی» و داشتنِ زمانی بیشتر برای پرداختن به انتقامجویان (به ویژه تونی استارک و استیو راجرز) شده است. میتوانم بگویم که جدیدترین فیلم مارول، بسیاری از مشکلات رایجِ این دنیای سینمایی را به ارث نبرده اما این به معنای بینقص بودنش نیست. هنوز هم لحظات کمیک و طعنهآمیز وجود دارند اما به هیچوجه مانعی برای صحنههای قدرتمندِ احساسی نشدهاند. یکی از ایراداتی که میشد به «جنگ ابدیت» نسبت داد، شوخیهای بیش از حد و نابهجا بود که حسِ جدیت آن را زیر سوال برده بود اما فیلمنامهی قسمت چهارم انتقامجویان، تعادل بسیار بهتری میان خنده، هیجان و اندوهِ مخاطبان برقرار کرده است. هنرِ برادان روسو، پایان بخشیدنِ حکایت برخی شخصیتهای محبوبی است که برای بیش از یک دهه، همراه ما شده بودند.
دو کارگردان فیلم، یکی از برگ برندههای مارول در شکل دادن به این دنیای سینمایی و تبدیل آن به پدیدهای فراگیر بودهاند. فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان»، دنیای سینمایی مارول را دگرگون کرد و انتظارات ما را طوری بالا برد که تمامِ فیلمهای مارولی را از آن به بعد، به شکل دیگری تماشا کنیم. آنها سپس با «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» و اخیراً «جنگ ابدیت»، ماجراجوییِ شخصیتها را دچار فراز و نشیبهایی کردند که به بخش جدانشدنی از زندگی طرفداران تبدیل شد. حالا «پایان بازی» که نقطهی اوج کار جو و آنتونی روسو است، تبدیل به یکی از ماندگارترین فیلمهای کامیک بوکی میشود که احتمالاً تا سالها درباره آن صحبت خواهد شد. با اینکه فیلم خالی از ایراد نیست اما در مجموع، ارزش وقتی که از شما میگیرد را دارد و بدون تعارف میتوان آن را چندینبار تماشا کرد.
*ممکن است برخی بخشهای داستانی در ادامهی این نقد و بررسی فاش شوند. بنابراین خطر اسپویل وجود دارد و باید مراقب باشید!
«پایان، بخشی از ماجراجویی و سفر است.» این شعاری که مارول برای عملکردن به آن پا پیش گذاشته بود و در انجام آن، به توفیق میرسد. میدانستیم که پس از 11 سال وقتش رسیده با شخصیتهایی مانند آیرونمن و کاپیتان آمریکا خداحافظی کنیم. گرچه وداع دشوار است، بخشی از زندگی به شمار میرود و باید آن را پذیرفت. یکی از نکات مهمی که فیلم Avengers: Endgame را به فیلم موفقی تبدیل میکند، فیلمنامهی کریستوفر مارکوس و استفن مکفیلی است که تا حد زیادی خطاهای «جنگ ابدیت» را تکرار نمیکند. این دو نویسنده کار خود در دنیای مارول را با شخصیت کاپیتان آمریکا در سال 2011 آغاز کردند و بالاخره امسال، بخشِ داستانی استیو راجرز را به شیوهای تحسینبرانگیز به اتمام رساندند.
فیلمنامه اولین موردی نیست که در بررسی یک فیلم کامیک بوکی برایم از اهمیت برخوردار است، چراکه فیلمهایی مانند «آکوامن» هم وجود دارند که با فیلمنامهای ضعیف و قابل پیشبینی ساخته شدهاند اما در نگاهِ کلی به آنها، میتوان گفت که مخاطب دستکم سرگرم شده است. بیشک «پایان بازی» برخلاف بسیاری از فیلمهای مارول فقط به عنوان یک سرگرمی ساخته نشده، بلکه نمایانگر تمام دستاوردهای این استودیو است. به قول یکی از منتقدان خارجی (برایان ترویت)، مثلِ آلبوم ویژهای از گروه موسیقی محبوبتان است که کاور فوقالعادهای دارد و تمام آهنگهای موردعلاقه شما درونش قرار گرفته! حقیقتاً همین طور است، این فیلم ارجاعات زیادی به آثار قبلی دارد و در صورتی که فیلمهای قبلی را به خوبی در خاطر داشته باشید، جذابیتِ بخشهایی از فیلم برایتان دوچندان خواهد بود. بدین ترتیب تجربهی تماشاگرِ فاقد اطلاعات کافی، طبیعتاً با آن تماشاگری که زیر و بمِ کامیکها و دنیای سینمایی را میداند، همانند فرق زمین تا آسمان است.
در «نخستین انتقامجو» راجرز یک فداکاری بزرگ کرد که به معنای از دست رفتنِ امید و آرزوهایش برای داشتنِ یک زندگی شاد در کنار پگی کارتر بود. او زمانِ خود را از دست داده بود و سالها بعد از زیر خروارها یخ بیرون آمد تا به انتقامجویان بپیوندد و در نهایت انتقامِ عزیزان از دست رفته را از تانوس بگیرد. ماجراجویی راجرز در این سالها فوقالعاده بوده اما پایانِ سفر او، بهترین کاری است که نویسندگان میتوانستند با انجام آن، دین خود را به این شخصیت ادا کنند. استیو راجرز زندگی و زمانِ از دسترفته خود را پس گرفت، تانوس را با کمک بقیه انتقامجویان شکست داد، سنگهای ابدیت را به همانجا که تعلق داشتند بازگرداند و در زمان مناسب، جایگاه کاپیتان آمریکا را به سم ویلسون (فالکون) واگذار کرد. حقیقتاً نمیتوان پایانی احساسیتر و مناسبتر از این، برای او متصور شد! بازی کریس ایوانز در این نقش همواره کمنقص بوده اما در فیلم Avengers: Endgame ، در سطح دیگری قرار دارد که آن را برای همیشه ماندگار میکند.
نه فقط کریس ایوانز، بلکه رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسون هم در نقشهای خود درخشیدهاند. داستانِ «آیرون من» و «بیوه سیاه» نیز در این فیلم به پایان رسید و این موضوع، حقیقتاً برای کسانی که از ابتدای مسیر همراه این شخصیتها بودهاند، دردناک است. اما پیروزی بدون ایثار و ازخودگذشتگی به دست نمیآید، همانطور که تانوس مجبور شد احساسات شخصیاش را برای هدفی که فکر میکرد والاتر است فدا کند، قهرمانان هم چارهای غیر از این ندارند. از طرفی شخصیت ثور که ورودش به فازی متفاوت، از «ثور: راگناروک» آغاز شده بود، کاملاً به یک عنصرِ کمیک و غیرجدی تبدیل شده است. که البته دلیل خودش را دارد زیرا در انتهای فیلم، ثور به گروه نگهبانان کهکشان میپیوندند! اگر بگویم که مارول حسابی در حق ثور ظلم کرده، دور از واقعیت نیست. داستان تونی استارک و کاپیتان آمریکا با موفقیت به سرانجام رسید اما ثور را احتمالاً در قسمت سوم Guardians of the Galaxy خواهیم دید. شاید!
یکی از نگرانیهای طرفداران حضور کاپیتان مارول در این فیلم بود، به این دلیل که او بهتازگی به جمع قهرمانان اضافه شده بود و از طرفی، قدرت بینظیرش موجب شده بود برخی فکر کنند که او ضربه نهایی را به تانوس خواهد زد. خوشبختانه از این خبرها نیست! کاپیتان مارول چند دقیقه در ابتدا و انتهای فیلم حضور دارد و ابداً مزاحمِ خط اصلی ماجراجویی توسط قهرمانان قدیمی نمیشود. پس حضور کوتاه کاپیتان مارولِ تازهوارد را نه به عنوان یک نقطهی ضعف، بلکه به عنوان زیرکی نویسندگان در نظر بگیرید. در این فیلم، قرار بر این بوده که شخصیتهای قدیمی و محبوبتری را بدرقه کنیم، پس حضور بیش از حد این شخصیت میتوانست یکی از اشتباهاتِ نابخشودنی فیلم باشد. علاوه بر این، تانوسی که از گذشته آمده، در «پایان بازی» آنقدر قدرتمند و بیرحم است که هیچکدام از قهرمانان به تنهایی قادر به شکست دادن او نیستند. تانوس اینبار تنها هم نیست و تمام ارتشش را به همراه «فرقه سیاه» به میدان جنگ آورده است. نبردِ پایانی در این فیلم از نظر بصری و مقیاس، شاید شکوهمندترین چیزی باشد که در یک اثر کامیک بوکی اتفاق افتاده است. مملو از صحنههایی است که مخاطب دوست دارد بارها آن را تماشا کند و در خوشی و لذت غرق شود. برادران روسو، برخی از جالبترین اتفاقات کامیک را به پرده سینما آوردهاند که احتمالاً هیجانانگیزترین نمونهی آن، همان جایی است که استیو راجرز، چکش میلونیر را به دست میگیرد!
این همه از فیلم تعریف کردم اما همانطور که قبلتر گفتم، ایراداتی هم وجود دارد. «انتقامجویان: پایان بازی» در زمینه سفرهای زمانی و استفاده از قلمروی کوانتومی عملکرد قابل دفاعی ندارد. این بخش فقط ابزاری شده برای پیشبرد داستان فیلم که پشتوانهی علمی و حتی منطقی ارائه نمیکند و انتظار دارد تماشاگران بدون هیچ سوالی، آن را بپذیزند. بله! سفرهای زمانی وجود دارد، مگر ندیدید تونی استارک در عرض چند ثانیه راز آن را کشف کرد. او یک نابغه است، به حرفش گوش کنید! شاید نتوان به یک دنیای اقتباسی از کامیک بوکها که پر از سیارات، حوادث و شخصیتهای غیرواقعی است، ایراد علمی گرفت. بالاخره همهی اینها با منطقِ حاکم بر کامیک تولید شدهاند و برای خیلی از اتفاقات هیچ توجیهی وجود ندارد. اما وقتی میخواهیم اثری در این سطح و عظمت را تماشا کنیم، به راحتی نمیتوان سهلانگاریهایی که در این بخش رخ داده است را نادیده گرفت.
با وجودِ فیلمنامهای متوازن و منسجمتر نسبت به «جنگ ابدیت»، هنوز هم نمیتوان بهترین فیلم دنیای سینمایی مارول تا به امروز را نسخهای تکاملیافته و بینقص دانست. به نظر میرسد که اصلاً تفکر کافی پشت قضیهی سفرهای زمانی وجود نداشته و فقط فرض شده که میشود از چنین مفهومی برای بازگرداندن همه چیز به حالت عادی و در واقع بیاثر کردن بشکن تانوس، بهره گرفت. نحوه برخورد نویسندگان با مسئله تایملاینهای گذشته و آینده، در خدمتِ شخصیتهای اصلی است و بااینکه اثری دراماتیک و غیرقابل پیشبینیتری را پدید آورده، به برخی از مسائل بدیهی توجهی نکرده است. در مجموع از تماشای فیلم لذت بردم و آن را از قطعاً از «جنگ ابدیت» بهتر میدانم. فیلم Avengers: Endgame هم سرگرمکننده است و هم تراژیک. هم میخنداند و هم قادر است کاری کند که بغض در گلویتان گیر کند. از آن فیلمهایی است که میتوان چندین بار به تماشایش نشست و هربار بیش از دفعهی قبل لذت برد.